معنی هن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
هن. [هََ] (اِ) منت. (برهان). مؤلف انجمن آرانویسد: به فتح اول در جهانگیری و رشیدی و برهان به معنی منت آورده اند و گفته اند رودکی گفته:
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
ننهد منت بر ما و پذیرد هن.
و این سه بزرگوار هر یک سه خطا کرده اند. اول آن که هن نیست و مَن ّ عربی است که به معنی منت آمده، دیگر آنکه پارسی نیست و عربی است، دیگر آنکه شعر رودکی نیست و شعر فرخی است... و این سهو از صاحب جهانگیری شده و رشیدی و برهان به وی اقتفا کرده اند... و هن به پارسی، خاصه زبان شیرازی و دری، به معنی هست است. (انجمن آرا). در لهجه های فارس به صورت هَن یا فقط به صورت نون ماقبل مفتوح معادل با لفظ «هست » یا «است » هنوز به کار میرود.
هن. [هََ ن ن] (ع مص) گریستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || نالیدن. (منتهی الارب). حن. (اقرب الموارد). رجوع به حن شود.
هن. [هََ ن ن / هََ] (ع اِ) شرم زن. (منتهی الارب). || یکی از اسماء سته است. || در شعر کنایه از هر اسم جنس است به معنی چیزی: هذا هنک، یعنی این چیز توست و به صورت هنه مؤنث آید. (اقرب الموارد).
هن. [هَُ ن ْ ن َ] (ع ضمیر) ایشان. گروهی زنان. (ترجمان جرجانی). ضمیر مغایب جمع است برای مؤنث.
مرغ انگلیسی
نفس چاق
نفس خسته
مرغ انگلیسی، نفس چاق، نفس خسته
کنده، خندق
(صفت) کلمه تنبیه است وآن برای موارد ذیل بکار رود: الف - برای آگاهیدن: ((هان ای دل عبرت بین خ ازدیده نظرکن هان ایوان مداین را آیینه عبرت دان. )) (خاقانی) ب - برای تصدیق وتایید، اها خ آها خ آری (مثلا درپاسخ کسی که ازشما پرسد: من بروم گویید: هان) : ((زمین بلرزد برخود اگرتوگویی هین فلک بماند برجای اگرتوگویی هان. )) (کمال اسماعیل) ج - برای تحذیر، متوجه باش خ مراقب باش خ زینهار خ (مثلا بهنگام نشان دادن ماریاجانوری درنده) : ((گفت خندان که هین پیاله بگیر خ ستدم کفت: هان زیاده منوش خ)) (هاتف) د - (اسم) بشتاب زود باش خ: ((هان بیا خ)) (اسم) بغل زدن چیزی را با زحمت باین طرف و آن طرف بردن.