معنی هنی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
هنی. [هََ نی ی] (ع ص) خوشگوار و گوارنده. (غیاث). هنی ٔ:
محلش سنی باد و دولت هنی
جهانش رهی باد و گردون غلام.
مسعودسعد.
لشکر او از خصب آن قلعه به مرتعی هنی و مربعی سنی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). سلطان را آن فتح سنی و نجح هنی تمام گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
روزی بی رنج می دانی که چیست
قوت ارواح و ارزاق هنی است.
مولوی.
در نظر دشمنان نوش نباشد هنی
وز قبل دوستان نیش نباشد گزند.
سعدی.
مطلب گر توانگری خواهی
جز قناعت که دولتی است هنی.
سعدی.
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر میرسد روزی.
حافظ.
هنی. [هََ ن ْی ْ] (ع مص) کردن. (منتهی الارب): ذهبت و هنیت، کنایه از رفتم و کاری را کردم. (از اقرب الموارد).
هنی ٔ. [هََ] (ع ص) گوارا و گوارنده. هنی:
چو تشنه نباشد کس آنجا، پس آن
چه جای شراب هنی ٔ و مری است.
ناصرخسرو.
|| آنچه بی دسترنج رسد کسی را. گوارنده از طعام و شراب. (منتهی الارب). || (اِ خ) هنی ٔ و مری ٔ؛ نام دو جوی است در شام که ازآن ِ هشام بن عبدالملک بوده است. (از ناظم الاطباء).
گوارا، آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید. [خوانش: (هَ) [ع. هنی ء] (ص.)]
گوارا: مطَلب، گر توانگری خواهی / جز قناعت که دولتیست هنی (سعدی: ۹۸)،
(قید) با گوارایی،
گوارا
(صفت) گوارا: عمر و تن تو باد فزاینده و دراز عیش خوش تنوباد گوارنده وهنی. (منوچهری)، آنچه بی رنج و بی زحمت بدست آید بی رنج: به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنی ترمیرسد روزی. (حافظ)