معنی هول در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
هول. [هََ] (ع اِ) ترس از کاری که راه آن دریافته نشود. (ازاقرب الموارد). ترس. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (برهان). خوف. بیم. (برهان). هراس. رعب. وحشت. هیبت. (آنندراج). مخافت. (از اقرب الموارد):
زان روز که پیش آیدت آن روز پر از هول
بنشین و تن اندرده و انگاره به پیش آر.
؟ (فرهنگ اسدی).
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا.
ناصرخسرو.
لرزان شده از ترس دم تیغ تو فغفور
ترسان شده از هول سر گُرز تو قیصر.
مسعودسعد.
مخور هول ابلیس تا جان دهد
هرآنکس که دندان دهد نان دهد.
سعدی.
چنانم ز افعال و اعمال بد
که از هول دل در برم می طپد.
نزاری قهستانی (از دستورنامه).
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز.
حافظ.
- هول افتادن، بیم گرفتن. بیم زده شدن. ترسان شدن:
فلک بر سر کینه جویی است با من
از آن در تنم هول جان اوفتاده.
طالب آملی (از آنندراج).
- هول انگیز، ترس آور. باعث ترس و بیم شونده.
- هول خوردن از، ترسیدن از. بیم داشتن از:
مخور هول ابلیس تا جان دهد
هرآنکس که دندان دهد نان دهد.
سعدی.
- هول زدن، شتاب و عجله کردن در خوردن چیزی و امثال آن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- هول شدن، ترسیدن. دستپاچه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- هول کردن، ترسیدن. دستپاچه شدن. سخت ترسیدن از چیزی بد و مانند آن نزدیک بیهوش شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- هول کردن کسی را، او را دستپاچه کردن.
- هَول ٌ مُهَوِّل، تأکید است. (اقرب الموارد).
- هول نشستن بر، ترس نشستن بر. (منتهی الارب). بیم زده شدن:
چنان هول زان حال بر من نشست
که ترسیدنم پای رفتن ببست.
سعدی (از آنندراج).
- هول و تکان، ترس و هراس. ترس و لرز.
- هول هائل، تأکید است چون لیل لائل. (اقرب الموارد). بیمی سخت. ترسی سخت.
|| کار بیمناک که راه آن دریافته نشود. (منتهی الارب) (آنندراج). || در تداول فارسی، حرص. شره. آز.
- امثال:
از هول حلیم تو دیگ افتادن.
|| (ص) هایل. بیم آور. ترس آور:
چو کوه کوه در او موجهای تندروش
چو پیل پیل نهنگان هول مردمخوار.
فرخی.
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید. (گلستان). ج، اهوال، هوول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) گوئی که بدان طفلان بازی کنند. (آنندراج از شرح نصاب). || (مص) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). || تهاویل و رنگهای گوناگون دیدن مست در مستی و ترسیدن از آن. || عجب و خودبینی داشتن زن به زیبایی خود. (از اقرب الموارد).
هول. [هََ / هُو] (ص) راست و درست. (آنندراج) (برهان):
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم.
مولوی (از آنندراج و جهانگیری).
صاحب جهانگیری بیت فوق را شاهد برای معنی درست آورده است و در انجمن آرا و آنندراج آمده: در این معنی تأمل است، چه گول ضد زیرکی است و گول شدن مناسب است ولی هول شدن به معنی درست شدن به این مقام نمیسازد و از سبک غزل مولانا دور است. || بلند و رفیع. (برهان):
چگونه هول حیوانی چو بالاور ژیان شیری
کجا پیل ژیان زو تا جهان باشد جهان باشد.
فرخی (از آنندراج).
هول. (ع ص) ناقه هول الجنان، ناقه ٔ تیزخاطر و چالاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هول. [هََ] (اِخ) پیکری است به شکل سر مردم نزدیک هرمان به مصر، که گویند طلسم رمل است. (منتهی الارب).ابوالهول. (اقرب الموارد). رجوع به ابوالهول شود.
(هُ) (ق.) دست پاچه.
(~.) [ع.] (اِ.) هراس، ترس، بیم.
دادن (~. دَ) (اِ.) (عا.) کسی را ناگهان به جلو پرت کردن.
خوف، هراس، ترس، بیم،
ترس ناگهانی
هراس
اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس، شتاب، شتابزدگی، عجله
دلواپس، مردد، عجله، شتاب، ترس
ترس از کاری که راه آن دریافته نشود
هَول، (هالَ، یَهُولُ) ترسانیدن، ترسیدن، بزرگ و سخت آمدن کار،
هَول، غیر از معانی مصدری، خوف، ترس، مخیف، ترسناک، امر شدید و سخت (جمع: هُؤول، اَهوال)،