معنی وادار کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
وادار کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) واداشتن. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مجبور کردن. ناگزیر کردن. ناچار کردن. الزام. (یادداشت مؤلف). رجوع به واداشتن و الزام شود. || ترغیب کردن. تحریک کردن برانگیختن. رجوع به کلمه های مزبور شود. || نگاه داشتن. (ناظم الاطباء). || ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن. (آنندراج، از فرهنگ ترکتازان).
تحریک کردن، برانگیختن، مجبور کردن. [خوانش: (کَ دَ) (مص م.)]
الزام
مجبور کردن، ناچار کردن