معنی وارستن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

وارستن. [رَ ت َ] (مص مرکب) وارهیدن. رها شدن. خلاص یافتن. آزاد شدن. رستن:
سلاح من ار با منستی کنون
بر و یال تو کردمی غرق خون
به تیغ نبردی ترا خستمی
وزین گفت بیهوده وارستمی.
فردوسی.
دست و پایی زدیم در نگرفت
پشت پایی زدیم و وارستیم.
ابن یمین.
رجوع به رستن و وارهیدن شود.

فرهنگ عمید

بازرستن، بازرهیدن، رها شدن،

حل جدول

رهاشدن

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) رهاشدن خلاص شدن: ((بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی. ))، آزاده گردیدن حریت یافتن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر