معنی وداع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
وداع. [وَ] (ع مص) بدرود کردن. (غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل). بدرود نمودن. (آنندراج). خدانگهداری کردن. خداحافظی کردن. (یادداشت مؤلف). || (اِمص) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او باشد وقت بازآمدن از سفر. (منتهی الارب). || (اِ) بدرود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پدرود. (ناظم الاطباء). خیرباد که وقت رفتن یکدیگر گویند. (آنندراج از کنز اللغات). نیایشی که در هنگام مسافرت و مفارقت از یکدیگر بر زبان می آورند. (ناظم الاطباء). خداحافظی. (یادداشت مؤلف).
وداع. [وِ] (ع اِمص) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [تصرف فارسیان] باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج):
واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی.
خاقانی.
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زآن پیش که بگذارد گلزار نگهدارش.
خاقانی.
در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلوداز آن بنمود صبح.
خاقانی.
سرها وداع تن کرده و جانها به قاب قالب طالب مفارقت شده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- الوداع، خدا نگهدار. (ناظم الاطباء). خداحافظ:
الوداع ای زمان طاعت و خیر
محفل خیر و مجلس قرآن.
سعدی.
- وداع کردن، بدرود کردن. خداحافظی نمودن. (ناظم الاطباء):
رفیق طرب را وداعی کن ارنه
ز داعی غم مرحبایی نیابی.
خاقانی.
سیب گویی وداع یاران کرد
روی از آن نیمه سرخ و نیمی زرد.
سعدی.
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم.
صائب.
- وداع گاه، جای بدرود کردن و خداحافظی نمودن:
گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب
یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار.
عمعق بخاری.
- وداع گفتن و الوداع گفتن، خداحافظی کردن. خیرباد گفتن به هنگام مسافرت. پدرود گفتن. (ناظم الاطباء):
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده ٔ جمعیت جنان باشد.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ص 209).
رجوع به وَداع شود.
|| متارکه. مسالمت. (اقرب الموارد).
(وِ) [ع.] (اِ.) بدرود، خداحافظی.
بدرود گفتن، بدرود، پدرود، خداحافظی،
بدرود، خداحافظی، تودیع
آلبومی از علی بهشتی
بدرود
بدرود، بدرودگویی، تودیع، خداحافظی،
(متضاد) استقبال، پیشواز
بدرود کردن، خداحافظی
وَداع، مشایعتِ مُسافر، بدرقه، جدائی، مفارقت، بدرود (در فارسی وِداع نیز تلفظ کنند)،