معنی پابرهنه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پابرهنه. [ب ِ رَ ن َ / ن ِ] (ص مرکب) حافی. حافیه. تهی پا. بی کفش:
عاقل بکنار آب تا پل می جست
دیوانه ٔ پابرهنه از آب گذشت.
؟
|| تهیدست. مفلس. احفاء؛ پابرهنه گردانیدن.

فرهنگ معین

بی کفش، تهیدست، بی چیز. [خوانش: (بِ رِ نِ) (ص مر.)]

فرهنگ عمید

کسی که کفش و جوراب در پا ندارد: شه چو عجز آن حکیمان را بدید / پابرهنه جانب مسجد دوید (مولوی: ۳۷)،
(اسم، صفت) [مجاز] بی‌چیز، تهیدست،

مترادف و متضاد زبان فارسی

برهنه‌پا، بی‌کفش، پاپتی، بی‌چیز، بی‌نوا، تهیدست، ندار، یک‌لاقبا، بی‌سروپا، پست

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (صفت) بی کفش، بی چیز تهیدست، بدون پاپوش: (شه چو عجز آن حکیمان را بدید پابرهنه جانب مسجد دوید. ) (مثنوی)

پیشنهادات کاربران

بی چیز

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر