معنی پابست در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پابست. [ب َ] (ن مف مرکب) پای بند. مقیّد. دل بسته. دلباخته:
شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی
پیوسته بدام دیگری پابستی.
خیام.
- پابست اَمری بودن، بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن.
- پابست کسی بودن (شدن)، دلباخته یا دلبسته ٔ کسی بودن یا شدن.
|| (اِ مرکب) بنیاد عمارت. (غیاث اللغات). پای بست. || محکم. (غیاث اللغات).

فرهنگ معین

مقید، دلباخته، (اِمر.) کرسی ساختمان. [خوانش: (بَ) (ص مر.)]

فرهنگ عمید

[مجاز] پابند،
[مجاز] کسی که علاقه‌مند به‌کاری یا چیزی باشد،
[قدیمی، مجاز] مقید، گرفتار،
(اسم) [قدیمی] شِفته، بنیاد عمارت

مترادف و متضاد زبان فارسی

پای‌بست، پای‌بند، گرفتار، مقید، دلباخته، عاشق، مفتون، هواخواه، بنیان، شالوده

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (صفت) پای بند پای بست مقید، دلباخته، (اسم) بنیاد عمارت پای بست

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر