معنی پایداری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
پایداری. (حامص مرکب) مقاومت. تاب. استقامت. ایستادگی. پافشاری. دوام:
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
چنان پایداری از آن شیرمرد.
فردوسی.
باستواری جان و بپایداری کوه
فریفته شد و از راه راست کرد کران.
فرخی.
امیر بخط خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را در او جمالی بزرگ باشد و دیگر که در او پایداری و بصارت تمام بود. (تاریخ بیهقی).
سهل است پایداری تو در مقام وصل
چون دستبرد هجر ببینی بپایدار.
خلاق المعانی.
- پایداری کردن، مقاومت. استقامت. پافشردن. پای داشتن:
از دست جوانیم چو بربود عنان
پیری چو رکاب پایداری کردی.
حافظ.
(حامص.) ایستادگی، پافشاری.
ایستادگی، مقاومت،
استواری،
ایستادگی، مقاومت، استواری
مقاومت
استقامت
ثبوت
استقامت، استواری، پایمردی، تحمل، ثبات، ثبوت، دوام، مدافعه، مداومت، مقاومت،
(متضاد) ناپایداری
ایستادگیپافشاری تاب مقاومت دوام. پایداری کردن (مصدر) پا فشردن پای داشتن مقاومت کردن استقامت ورزیدن.