معنی پراشیده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پراشیده. [پ َ دَ / دِ] (ن مف) پریشان شده. (برهان) (شعوری). پراکنده گشته. (شعوری). پراکنده. پریشان. ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده. پشولیده. پاچیده. پاشیده. پرت و پلا. ترت و پرت. پریش. پریشیده. پخش. متفرق. ریخته پاشیده:
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
زر بپاشیده همه بر چاکران کرده یله.
شاکربخاری.
|| برباد داده. || بیخود گردیده. (برهان).

فرهنگ معین

پریشان، پراکنده، برباد داده، بی خود گردیده. [خوانش: (پَ دِ) (ص مف.)]

فرهنگ عمید

پراکنده،
ازهم‌پاشیده، پریشان‌شده: مجلس پراشیده همه، میوه خراشیده همه / نقل بپاشیده همه، به چاکران کرده یله (شاکر: شاعران بی‌دیوان: ۵۰)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشفته، پراکنده، پریشان، متشتت، مغشوش،
(متضاد) جمع‌وجور، مجموع

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) پریشانپراکنده گشته بشولیده پاشیده، بر باد داده، بیخود گردیده.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر