معنی پرمه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پرمه. [پ َ م َ] (اِ) بمعنی پرماه است که افزار چیزها سوراخ کردن باشد و بعربی مثقب گویند. (برهان). مَتّه:
ور همه اره نهی از بهر رفتن بر سرش
وی قدمها دوخته بر جای چون پرمه بود.
رضی الدین نیشابوری.
بهر لعلی عقیقی داشته جفت
عقیق از پرمه ٔ یاقوت می سفت.
امیرخسرو.
|| بمعنی پدمه هم آمده است که لخت و حصه و بهره باشد و بعضی به این معنی به ضم اول گفته اند. (برهان).

پرمه. [پ ِ م َ /م ِ] (اِ) کاهلی کردن در کارها. (برهان) (رشیدی).

فرهنگ معین

(پِ مَ یا مِ) (اِ.) = پرمهه: کاهلی در کارها.

فرهنگ عمید

پرما

گویش مازندرانی

باسن – نشیمنگاه

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) پرماه (اسم) کاهلی در کارها.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر