معنی پریشان حالی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
پریشان حالی. [پ َ] (حامص مرکب) اضطراب. بدحالی. بدبختی. تنگدستی. تبه روزگاری:
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی.
سعدی.
|| ملالت. دلتنگی.
فرهنگ عمید
بدحالی: دوست آن دانم که گیرد دست دوست / در پریشانحالی و درماندگی (سعدی: ۷۱)،
بدبختی،
تنگدستی،
فرهنگ فارسی هوشیار
بدحالی تنگدستی بدبختی، دلتنگی ملالت.
پیشنهادات کاربران
آشفتگی
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.