معنی پس کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
پس کردن. [پ َ ک َ دَ] (مص مرکب) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن:
راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک
تا من بکام دل برسیدم بدین مکان.
فرخی.
|| کنار زدن. یکسو کردن.
- پس کردن برگها و خاشاک را از روی آب و غیره.
- پس کردن لحاف از رو.
- پس کردن مردم را برای پیش رفتن.
فرهنگ فارسی هوشیار
پیمودن، طی کردن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.