معنی په په در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

په په. [پ ِ پ ِ] (اِخ) (فلورستان) سرتیپ ایتالیائی، متولد در «سکیلاس » (1780- 1851 م.). || برادرش، گیوم وطن پرست و سرتیپ (1782- 1855 م.). این دو برادر در حکومت آزادی خواه سال 1820 م. شرکت کردند.

په په. [پ َ پ َ / پ ِ] (ص) پپه. پخمه. گول. چلمن. سلیم. پفیوز. آبدندان. ساده. ساده دل. چلمه. صاف و ساده. رجوع به پپه شود.

په په. [پ َه ْ پ َه ْ] (اِ صوت) کلمه ای است از توابع که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند. (برهان). آفرین. زه.مخفف واه واه. (غیاث). مکرر په. به به:
روحانیان چو بینند ابکار فکر من
په په زنند بر وی و نام خدا برند.
کمال اسماعیل.
دیده را و مژه را دید دلم خشک و چه گفت
گفت په په نبود بخت بدین شادابی.
مسیح کاشی.
بوحدت فروناوری هیچگه سر
چو حلواخوری زود گویی که په په.
؟
|| به به. (در زبان اطفال)، شراب یا غذائی شیرین یا لذیذ.
- با په په چیزی را خوردن، با التذاذ تمام خوردن. خوردن چیزی را و تحسین کردن آنرا. سخت از آن ملتذ شدن.

حل جدول

از بازیکنان تیم رئال مادرید

گویش مازندرانی

پا به پا – لنگه به لنگه پوشیدن کفش یا جوراب

فرهنگ فارسی هوشیار

کلمه ای است که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند، آفرین، به به

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر