معنی پور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
پور. (اِ) در اوستا و پارسی باستان پوثره و در سانسکریت پوتره و در پهلوی پوس و پسر و پوهر و پور. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 62). پسر. مقابل دختر. ابن. پوره. پُس. فرزند نرینه:
نه چون پور میر خراسان که او
عطا را نشسته بود کردگار.
رودکی.
سوی میسره گرد بستور بود
زریر سپهدار را پور بود.
دقیقی (از شاهنامه).
بیامد همانگاه بستور شیر
نبرده کیان زاده پور زریر.
دقیقی (از شاهنامه).
پدرزنده و پور جویای گاه
از این خام تر نیز کاری مخواه.
فردوسی.
ندیدند جز پور طهماس زو
که فرّ کیان داشت فرهنگ گو.
فردوسی.
چنین گفت من پور اسفندیار
سر راستان بهمن نامدار.
فردوسی.
که نزدیک ما پور شاه آمده ست
پر از کینه و رزمخواه آمده ست.
فردوسی.
بخندید با رستم اسفندیار
چنین گفت کای پور سام سوار.
فردوسی.
که چون بودتان کار با پور سام
بدیدن به است، ار به آواز و نام.
فردوسی.
بفرمود تا در میان پور طوس
بگردد به هر جای با بوق وکوس.
فردوسی.
منم پور نوذر جهان شهریار
ز تخم فریدون منم یادگار.
فردوسی.
سه پور فریدون سه داماد اوی
نخوردند می جز که بر یاد اوی.
فردوسی.
گروهی که بایست کردند گرد
بر شاه شد پور او یزدگرد.
فردوسی.
ببابک چنین گفت از آن پس جوان
که من پور ساسانم ای پهلوان.
فردوسی.
بیاورد پور سیاوخش را
جوان خردمند جان بخش را.
فردوسی.
کنون هفت سال است تا پور تو
بمانده ست نزدیک دستور تو.
فردوسی.
چو پور سیاوش شنیدش پیام
منم پیشرو گفت بهرام نام.
فردوسی.
همان نیز پور سپهبد چه کرد
از ایران و توران برآورد گرد.
فردوسی.
ترا نوز پورا گه رزم نیست
چه سازم که هنگامه ٔ بزم نیست.
فردوسی.
مرا جز بدو نیست امروز جنگ
من و گرز و میدان پور پشنگ.
فردوسی.
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
منم پور گودرز کشوادگان
سر سرکشان گیو از آزادگان.
فردوسی.
چنین تا برآمد برین روزگار
تهمتن بیامد بر شهریار...
برستم سپردش دل و دیده را
جهانجوی پور پسندیده را.
فردوسی.
سیامک خجسته یکی پور داشت
که نزد نیا جای دستور داشت.
فردوسی.
نیارد کس او را ز گردان نیو
جز از نامور پور گودرز، گیو.
فردوسی.
فرامرز پور جهان پهلوان
دلیر است و بیدار تخم گوان.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که بازآر هوش
که من پور قیدافه ام، قیدروش.
فردوسی.
منم پور شاپور کو پور تست
ز فرزند مهرک بزادم درست.
فردوسی.
بگیتی بماند ز فرزند نام
که این پور زال است و آن پور سام.
فردوسی.
ورا هوش در زاولستان بود
بدست تهم پور دستان بود.
فردوسی.
سر نامه از دادگر کرد یاد
دگر گفت کاین پند پور قباد....
فردوسی.
چو برگشت از آن جایگه پهلوان
بیامدبر خسته پور جوان.
فردوسی.
پس آگاهی آمد همانگه به گیو
ز گم بودن رزمزن پور نیو.
فردوسی.
مبادا که گردد بتو کینه خواه
ز خشم پدر پور سازد تباه.
فردوسی.
سرافراز پور یل اسفندیار
ز گشتاسب اندر جهان یادگار.
فردوسی.
یکی چشمه ای دید تابان ز دور
یکی سروبالا دلارام پور
یکی جام می برگرفته بچنگ
بسر بر زده دسته ٔ گل برنگ.
فردوسی.
پس پرده ٔ تو ایا نامجوی
یکی پاک پور آمد از ماهروی.
فردوسی.
چو نزد ده و دو رسانید سال
برافراخت یال یلی پور زال.
(داستان کک کوهزاد).
مر او را گفت پورا چند گوئی
در آتش آب روشن چند جوئی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد.
اسدی.
تخم بخت نیک پورا نیست چیزی جز هنر
بار بخت نیکت از شاخ هنر باید چدن.
ناصرخسرو.
گرت هوشست و دل ز پیر پدر
سخنی خوب گوشدارای پور.
ناصرخسرو.
دانی که چگونه گشت خواهی
اندر پدرت نگه کن ای پور.
ناصرخسرو.
به دین از خری دور باش و بدان
که بی دینی ای پور بی شک خریست.
ناصرخسرو.
برسایش ما را ز جنبش آمد
ای پور در این زیر ژرف دریا.
ناصرخسرو.
پور اگر پندپذیری همی
پند من اینست ترا والسلام.
ناصرخسرو.
چنین خواندم که پیش پور آزر
از آتش نرگس و گل رست و ریحان.
ناصرخسرو.
ز مردم آن بود ای پور ازین دو پای روان
که فعل دهر فریبنده را خبر دارد.
ناصرخسرو.
این جهان خوابست خواب ای پور باب
شاد چون باشی بدین آشفته خواب ؟
ناصرخسرو.
در نام نگه مکن که فرق است
در زاده ٔ عوف و پور ملجم.
خاقانی.
عدل یتیم مانده ز پور قباد گفتا
کز تیغ فتح زایت به مادری ندارم.
خاقانی.
بشنو ای پورپند خاقانی
جان تست این روان علم طلب.
خاقانی.
ای پور ز خاقانی اگر پند پذیری
زین پس نشود عالم خاک آبخور تو.
خاقانی.
پور سبکتکین توئی دولت یار خدمتت
بنده بدور دولتت رشک روان عنصری.
خاقانی.
چو میل آورد سوی آن پشته گاه
بود پور هم پشت با او براه.
نظامی.
چنین گفت با پور دهقان پیر
که تفلیس ازو [اسکندر] شد عمارت پذیر.
نظامی.
پس معرّف گفت پور آن پدر
این برادر زآن برادر خردتر.
مولوی.
در ترکیب بعض اعلام چون مزید مؤخری بکار رود:بغپور، فغفور. پهلوان پور. (فردوسی). شاپور، شاه پور، شهپور. (فردوسی). || نبیره. نبسه:
چو زو آگهی یافت کاوس کی
که آمد ز ره پور فرخنده پی
پذیره شدش با رخی ارغوان
ز شادی دل پیر گشته جوان.
فردوسی.
|| دُرّاج. || آنکه خود را نادان و هیچ مدان وانماید. (برهان). || نسل. (برهان).
پور. (اِخ) فور. نام رای شهر کنوج (قنوج). || نام یکی از ملوک قدیمه ٔ هند. وی در زمان استیلای اسکندر مقاومتی کرد ولی به اسارت افتاد. وقتی که او را به حضور اسکندر بردند از وی پرسید: «می خواهی که با تو چه معامله کنم ؟» گفت: «معامله ٔ شاهانه » این پاسخ موافق طبع اسکندر افتاد و از سر خون او در گذشت و ممالک وی را با بعض نواحی دیگر بدو بخشید.پور نیز در ازاء این محبت بتسهیل فتوحات او اعانت کرد اما پس از وفات اسکندر سرداران وی بر او نبخشودندو او را بقتل رسانیدند. رجوع به فور شود. بروایت فردوسی فور در میدان نبرد بدست اسکندر کشته شده است.
پور. (اِخ) مرکز دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس، واقع در 114 هزارگزی حاجی آباد. سر راه مالرو میناب به بافت. کوهستانی، گرمسیر، دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا خرما. شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. ساکنین از طایفه ٔ احمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
[په.] (اِ.) پسر، فرزند نرینه.
پسر، فرزند نرینه،
پسر
آقازاده، ابن، پسر، فرزند، ولد
توده ی ذخیره شده ی هیزم، درخت نم دار، لانه ای که حویانات...
پسر