معنی پوست انداختن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
پوست انداختن. [اَ ت َ] (مص مرکب) از پوست دررفتن. بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره. پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره). منسلخ شدن. انسلاخ. || سخت رنج دیدن. رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی. تعبی سخت بردن در راهی یا کاری یا از شدت حرارت آفتاب. سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا: از گرمای امسال پوست انداختیم.
کنایه از رنج و سختی دیدن
سخت رنج دیدن، سخت تعب بردن از درازی راه