معنی پیمان بستن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پیمان بستن. [پ َ / پ ِ ب َ ت َ] (مص مرکب) عهد کردن. عهد بستن. مناحده. انتذار. (منتهی الارب):
هم ایدون ببستند پیمان برین
که گر تیغ دشمن بدرد زمین.
فردوسی.
ببستند پیمان و عهدی تمام
بشاهی برو کرد کیهان سلام.
فردوسی.
اگر قیصر روم پیمان شکست
ابا خسرو آنگه که پیمان ببست.
فردوسی.
بخت با ملک میر پیمان بست
برمگرداد بخت ازین پیمان.
فرخی.
بسته سعادت همیشه با وی پیمان.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 650).
به دست گیرم آنچه را با خدای پیمان بسته ام برآن. (تاریخ بیهقی).
به آیین پیمانش با او ببست
بپیوند بگرفت دستش بدست.
اسدی.
و حق تعالی از پیغمبران خود عهد گرفت و پیمان بست. (قصص الانبیاء ص 31).
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
توان جام بزم اجل را شکست
به دستی که پیمان به پیمانه بست.
ظهوری (از آنندراج).
نگه کن دولت و فرمان او را
که دولت بست با فرمانش پیمان.
ظهوری (از آنندراج).

حل جدول

بیعت

قول و قرار

انعقاد

فرهنگ فارسی هوشیار

عهد بستن

پیشنهادات کاربران

اشتراط

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر