معنی چالاکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

چالاکی. (حامص) چابکی و جلدی. (ناظم الاطباء). سرعت. (ناظم الاطباء). چستی. فرزی. تیزی و تندی:
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی.
حافظ.
دع التکاسل تغنم، فقد جری مثلی
که زاد راهروان چستی است و چالاکی.
حافظ.
|| نشاط و شوق. (ناظم الاطباء). طربناکی. شادمانی:
سال امسالین نوروز طربناکتر است
پارو پیرار همی دیدم اندوهگنا
این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت، با بوالحسنا.
منوچهری.
|| سرکشی. || بصیرت و آگاهی. || تیزفهمی و کیاست و هوشیاری. (ناظم الاطباء).

حل جدول

زرنگی، چستی

مترادف و متضاد زبان فارسی

جلدی، چابکی، چستی، زرنگی، سبکی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر