معنی چریدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
چریدن. [چ َ دَ] (مص) گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده. (آنندراج). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن در صورتیکه وی را رها کرده باشند. (ناظم الاطباء). بریدن حیوان گیاه زمین را با دندان یا منقار خود و خوردن آن. (فرهنگ نظام). خوردن چارپایان گیاه و علف مراتع را. گیاه و علف خوردن چارپایان در بیابان یا چراگاهها. خوردن ستور علف زمینی را در حال رفتن. خوراک خوردن حیوانات اعم ازچارپایان و طیور در حال حرکت. جستن حیوانات و طیور خوراک خود را در بیابان و مراتع و خوردن آن. مَرعی. رَتع. رُتوع. رَعی. عَرم. (منتهی الارب):
آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میرپناه.
فرخی.
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
تا بچرد رنگ در میانه ٔ کهسار
تا بچمد گور در میانه ٔ فدفد.
منوچهری.
نبودی کاش در نعمات لذات
چو خر بایست در صحرا چریدن.
ناصرخسرو.
عاقل کجا رود که جهان دار ظلم گشت
نحل از کجا چرد که گیا زهر ناب شد.
خاقانی.
- امثال:
اینقدر چریدی کو دنبه ات.
|| مجازاً در خوردن انسان هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). خوراک خوردن آدمیان. تمتع بردن آدمی از خوردنی ها. غذا خوردن:
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.
فردوسی.
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی.
شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید.
فردوسی.
بیاسود و لختی چرید آنچه دید
شب تیره خفتان بسر برکشید.
فردوسی.
خاصه سرای آنکه چومن در جوار اوست
و ایمن چو من همی چرد از مرغزار او.
فرخی.
آنچه میران مبارز نگرفتند بگیر
آنچه شاهان مظفر نچریدند بچر.
فرخی.
گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.
ناصرخسرو.
نیاید با تو زین طارم برون جز طاعت و حکمت
بچر وز بهر طاعت چر، بچم وز بهر حکمت چم.
ناصرخسرو.
گر رحمت و نعمت چرید خواهی
ازعلم چر امروز و بر علم چم.
ناصرخسرو.
زخشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا.
خاقانی.
رستم ز چار آخور سنگین روزگار
در هشت باغ عشق چریدم بصبحگاه.
خاقانی.
- چریدن دارد، یعنی دیدن دارد. مأخذش چشم چرانی است. (از آنندراج). دیدن دارد. (غیاث):
هنوز سیب ذقن رنگ را نباخته است
هنوز سبزه ٔ خطش چریدنی دارد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به چرانی و چشم چرانی شود.
- امثال:
هر که چرد خورد و هر که خسبد خواب بیند. رجوع به چر و چرا و چرانیدن شود.
چریدن. [چ ُ دَ] (مص) درلهجه ٔ قزوینی، پوسیدن.
(چَ دَ) (مص ل.) چرا کردن، علف خوردن در چراگاه.
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علفخوار در چراگاه، چرا کردن،
[مجاز] بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر: شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی: ۴/۳۵۰)،
[مجاز] خوردن،
رعا
چرا کردن، علفچری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ولگشتن، پرسه زدن، خوردن
(مصدر) (چرید چرد خواهد چرید بچر چرنده چریده. متعدی: چراندن چرانیدن) علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن.