معنی چنار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان ویسیان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 25 هزارگزی باختر ماسور و یکهزارگزی راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است. تپه ماهوری و هوایش معتدل است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از سراب چنار. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد و راهش اتومبیل رو است. ساکنان آبادی از طایفه ٔویس کرم میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه که در 14 هزارگزی جنوب خاوری صحنه و 8 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ کرمانشاه به همدان واقع است. دشت و سردسیر است و 165 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ گاماسیاب. محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت میباشد و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان گلمکان بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد که در 42 هزارگزی باختر گلمکان واقع است. دامنه و هوایش معتدل است و 242 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان کاریزنو بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد است که در 36 هزارگزی خاور راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان واقع است. دامنه و هوایش معتدل است و 166 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

چنار. [چ ِ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای تربت حیدریه است که در قدیم باغستان داشته و فعلاً مخروبه است. این آبادی درکوهستان واقع شده، زراعتش از آب رودخانه ٔ مشروب میشود و 27 خانوار سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 272). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی از دهستان ازغند بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه که در 30 هزارگزی جنوب باختر فیض آباد بر سر راه مالرو عمومی ازغند به فیض آباد واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است و 729 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، بادام و خشکبار میباشد. شغل اهالی زراعت و قالیبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی جنوب فریمان و 4هزارگزی خاور راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه واقع است. دامنه و هوایش معتدل است و 388 تن سکنه دارد.آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان قلعه نو بخش کلات شهرستان دره گز که در 63 هزارگزی جنوب خاوری کلات واقع است. دامنه و هوایش معتدل است و 96 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و کنجد. شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

چنار. [چ ِ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای دره گز خراسان است و 17 خانوار سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 272). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی از دهستان درونگر بخش نوخندان شهرستان دره گز که در 9 هزارگزی شمال باختری نوخندان واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است و 96 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و ذرت. شغل اهالی زراعت و راهش از طریق راه شوسه ٔ اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

چنار. [چ ِ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از توابعکریال فارس میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 272).

چنار.[چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 69 هزارگزی خاور فهلیان و در دشت همایجان واقع است. هوای این آبادی گرمسیری است و 64 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ محلی و آب چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و قالیبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

چنار. [چ ِ] (اِخ) ده مرکزی دهستان چنار که بخش مرکزی شهرستان آباده میباشد و در 18 هزارگزی جنوب خاوری آباده، کنار راه شوسه ٔ آباده به اقلید واقع است. جلگه ای با هوای معتدل است و 460 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، پنبه، بادام و لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن کرباس و گیوه است. این آبادی معدن گچ نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

چنار. [چ ِ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوک آباده ٔ فارس میباشد. (ازمرآت البلدان ج 5 ص 272). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: یکی از دهستانهای دوازده گانه ٔ بخش مرکزی شهرستان آباده که از شمال به کوه بسمی و بنجلی، از باختر به ارتفاعات گرگ و جلگه آباده، از جنوب به کوه امامزاده و دشت طفور و از خاور به دهستان سورمق محدود میباشد. این دهستان در شمال خاوری واقع شده، هوای آن معتدل است و جمعیت 13 آبادی متشکله آن در حدود 2700 تن است. آب مشروبش از قنوات متعدد تأمین میشود. محصولش غلات، پنبه، کشمش، بادام، صیفی جات و لبنیات میباشد. شغل اهالی زراعت، گله داری و باغبانی و صنایع دستی کرباس بافی و گیوه بافی است. قریه های مهم این دهستان عبارتند از: علی آباد، امیرآباد، یعقوب آباد و بیدک و خود این آبادی مرکز دهستان میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان منگره ٔ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 40 هزارگزی شمال باختری حسینیه و 22 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است. محلی است در دامنه ٔ کوه که هوایش معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ٔ چنار. محصولش غلات، لبنیات، باغستان انار و انجیر. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی فرشبافی و راهش مالرو است. ساکنان آبادی از طایفه ٔ میرعلیخان میباشند و برای تعلیف احشام ییلاق قشلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان گازه ٔ بخش پاپی شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزی شمال باختری سپیددشت و 18 هزارگزی باختر ایستگاه بیشه واقع است. کوهستانی و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ٔ چنار. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است و راهش مالرو است. ساکنان آبادی از طایفه ٔ پاپی میباشند و برای تعلیف احشام در اطراف آبادی تغییر مکان میدهند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان جلالوند که سردسیر و کوهستانی است و 575 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ دره بادام و رودخانه بایونر. محصولش غلات، حبوبات، ذرت و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و تهیه ٔ زغال و هیزم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه که در 43 هزارگزی جنوب باختری کوزران و 12 هزارگزی خاور گهواره واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 140 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد و راهش در تابستان اتومبیل رو است. گله داران این آبادی در زمستان به قشلاق نفت شاه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

چنار.[چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 53 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 11 هزارگزی سر فیروزآباد واقع است. محلی کوهستانی و سردسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ بالاوند. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد و راهش مالرو است، لیکن در تابستان از طریق ماهیدشت با اتومبیل هم میتوان رفت. ساکنان این آبادی از طایفه ٔ بالاوند میباشند و این آبادی را اهل محل گیجان هم مینامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد که در 10 هزار و پانصد گزی شمال باختری هشجین و 17 هزار و پانصد گزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است و 252 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز که در 24 هزارگزی جنوب خاوری بخش و 15 هزارگزی راه شوسه ٔ مراغه به تبریز واقع است. جلگه و هوایش معتدل است و 532 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، توتون، کشمش و بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 22 هزارگزی خاور بخش و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی است وهوایش معتدل است و 165 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل که در 20 هزارگزی شمال باختری گرمی و 10 هزارگزی راه شوسه ٔ گرمی به اردبیل واقع است. دشت و هوایش گرمسیری است و 103 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

چنار. [چ ِ] (اِخ) ده کوچکی است ازبخش نوبران که در 12 هزارگزی راه عمومی واقع است و 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

چنار. [چ ِ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع حسن آباد کاشان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 272).

چنار. [] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از آبادیها که خالصه ٔ دیوانی است و در میان دره در دست راست جاده ٔ اسدآباد به کنگاور واقع شده است. این آبادی اشجار زیاد دارد و امامزاده ای هم نزدیک آن میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 272).

چنار. [چ ِ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از آبادیهای تابع طبس مسنا از محال قاینات است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 272).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات که در 27 هزارگزی شمال خمین واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 902 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، بنشن، پنبه، چغندرقند، انگور و گردو. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

چنار. [چ ِ] (اِخ) ده کوچکی از بخش نوبران شهرستان ساوه که در 33 هزارگزی خاور نوبران و 12 هزارگزی راه عمومی واقع شده و 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

چنار. [چ َ / چ ِ] (اِ) درختی باشد مشهور. (برهان). درختی معروف که شعرا برگ بکف دست پنجه گشاده تشبیه کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی که بار ندارد و برگ او را به پنجه تشبیه کنند. (شرفنامه ٔ منیری). درختی باشد بسیار کلان، که برگش بشکل پنجه ٔ انسان باشد و بشبها از او اخگر بارد و عمرش بهزار سال رسد و بار ندارد. (از غیاث). درختی بسیار کلان و بی بار و طویل العمر که برگهای پهن دارد. (ناظم الاطباء). صِنار. دُلْب. نُلْک. نِلْک. نُلْکه. نِلْکه. (منتهی الارب). عیثام. نوعی درخت بی بار ولی گشن و پر شاخ و برگ و تنومند و بسیار عمر که در بعضی مناطق معتدل و سردسیر ایران کاشتن آن از قدیم معمول بوده و هم اکنون در بسیاری از شهرها و ییلاقات ایران اقسام کهنسال و چند صد ساله این درخت موجود و معروفند:
بنفشه زار بپوشید روزگار ببرف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف.
کسائی.
برافراخت آن بازوی چون چنار
بدان تا زند بر سر نامدار.
فردوسی.
به گرد اندرش نی بسان درخت
تو گفتی که چوب چنارست سخت.
فردوسی.
درختی بد اندر بر او چنار
بدو برگذشته بسی روزگار.
فردوسی.
بر دست حنا کرده نهد پای بهر گام
هر کس که تماشاگه او زیر چنار است.
فرخی.
مرغ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار
چون سپر خیزران بر سر مرد سوار.
منوچهری.
چنگ بازانست گویی شاخک شاهسپرم
پای بطانست گویی برگ بر شاخ چنار.
منوچهری.
قمری هزار نوحه کند بر سر چنار
چون اهل شیعه بر سر اصحاب اشعری.
منوچهری.
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی
بررست و بردوید براو بر بروز بیست.
ناصرخسرو.
بی بر چنار بودم، خرمابنی شدم
خرماست باروبرگ کنون بر چنار من.
ناصرخسرو.
رهبری از وی مدار چشم که دیو است
میوه ٔ خوش زو مکن طمع که چنار است.
ناصرخسرو.
چنار پنجه گشاده ست و نی میان بسته
دعای دولت دستور صدر دنیی را.
انوری (از انجمن آرا).
در ابر اگر ز جود تو یک خاصیت نهند
دست تهی برون ندمد هرگز از چنار.
انوری (از انجمن آرا).
ز شاخ با درم آید کف چنار برون
گر از مهب کف اووزد نسیم شمال.
انوری.
در عروسی گل عجب نبود
گر به حنا کنند دست چنار.
خاقانی.
ز آتش روز ارغوان در خوی خونین نشست
باد که آن دید ساخت مروحه دست چنار.
خاقانی.
هر دست و هر زبان که در آن نیست نفع خلق
غیر از زبان سوسن و دست چنار نیست.
مولوی (از انجمن آرا).
شکرها میکنم درین ایام
که تهی دست گشته ام چو چنار.
ابن یمین.
- امثال:
چنار از خودش آتش گیرد؛ آتش چنار از خود چنار است، مؤلف انجمن آرا و صاحب آنندراج نویسند: چنار به آتش گرفتن از خود مشهور است:
آب از روی کار اگر ببرم
آتشی دان که از چنار آید.
انوری (از شرفنامه ٔ منیری).
نامت بمیان مردمان در
چون آتشی از چنار جسته.
انوری (از شرفنامه ٔ منیری).
هلاک نفس خوی زشت نفس است
نکو زد این مثل را هوشیاری
کفن بر تن کند هر کرم پیله
برآرد آتش از خود هر چناری.
عطار (از انجمن آرا).
|| بمعنی حلقه هم آمده است. (برهان). حلقه. (ناظم الاطباء). || آنچه زنان بر دست و پای از حنا مینگارند. (برهان) (ناظم الاطباء). || آلتی از آلات آتش در سور و عید را نیز گویند، و آن را در زمین و زیر خاک پنهان کنند و شب آتش زنند شعله ٔ بلندکشیده آتش افشانی کند. (انجمن آرا) (آنندراج).

چنار. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان ربعشامات بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 60 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد و 13 هزارگزی جنوب قلعه میدان واقع است. کوهستانی و معتدل است و 117 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ای__ران ج 9).

فرهنگ معین

(چَ) (اِ.) از درختان بی میوه، دارای برگ های پهن و پنجه ای. یکی از درختان زیبا و پر دوام با تنه ای بسیار قطور. چنال، صنار، ارس.

فرهنگ عمید

درختی با ساقۀ قطور، برگ‌های پهن، و چوب محکم که در صنعت به‌ کار می‌رود،

حل جدول

درختی با برگ های پهن

صنار، درختی است که بار ندارد و برگ آن شبیه پنجه است

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارس، چنال، صنار

فرهنگ فارسی هوشیار

نام درخت معروف و مشهور که شعراء برگ آنرا بکف دست پنجه گشاده تشبیه کرده اند و عمر درخت بهزار سال میرسد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری