معنی کارکرده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کارکرده. [ک َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) کارآزموده. جهاندیده. کارآزمون. مجرب:
ز لشکر گزین کرد پس بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان.
فردوسی.
چنین گفت بهرام کای مهتران
جهاندیده و کارکرده سران.
فردوسی.
جهاندیده وکارکرده دو مرد
برفتند و جستند جای نبرد.
فردوسی.
|| جنگ دیده. نبرد آزموده:
بیاورد لشکر ده و دو هزار
جهاندیده و کارکرده سوار.
فردوسی.
|| مستعمل. معمول.
کارآزموده، باتجربه، کهنه، فرسوده. [خوانش: (کَ دِ) (ص مف.)]
مستعمل، کهنه، فرسوده،
[قدیمی] کارآزموده، کاردیده، مجرب: جهاندیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴: ۱۲۰۴)،
نیم دار
مستعمل، کارکشته، مجرب