معنی کاریز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کاریز. (اِ) آب باشد که در زیر زمین از چاه بچاه برند. (لغت فرس اسدی چ مرحوم اقبال).آبی باشد که در زمین به جایی برون برند و به تازی قنات خوانند. (لغت فرس اسدی چ پل هرن). (اوبهی). آب روان باشد زیر زمین که بجایها برند. (صحاح الفرس). جوی آبی را گویند که در زیر زمین بکنند تا آب از آن روان شود. (برهان). راه آب روان بزیر زمین که به عربی قنات گویند در اصل کاه ریز بود که برای امتحان جریان آب کاه میریخته اند تا معلوم شود. (انجمن آرا) (آنندراج). قنات. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به قنات شود. خالی. خاک. قطابه. سَرَب. سَرِب. آن نقبی است که در زیر زمین کنند و از چاهی به چاهی آب برند تا آنجا که آب به روی زمین جاری گردد: چون هفت سال سپری شد خدای تعالی باران فرستاد و چشمه ها و کاریزها آب گرفت و از زمین نبات برست. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز.
کسائی.
و رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 1210 شود. و او را [شهر خواش را] آبهای روان است و کاریزها. (حدود العالم). و آبشان [آب مردم سیرگان] از کاریز است. (حدود العالم). و آب شهر طبسین از کاریز است. (حدود العالم).
کارزاری کاندر او شمشیر تو جنبنده گشت
سر بسر کاریز خون گشت آن مصاف کارزار.
فرخی.
کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند... بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). کاریز مشهد که خشک شده بود باز روان کرده. (تاریخ بیهقی، ایضاً ص 549). امیر شهاب الدوله از دامغان برداشت و به دهی رسید در یک فرسنگی دامغان که کاریزی بزرگ داشت. (تاریخ بیهقی). و آب آن (ابر قویه) هم آب روان باشد و هم آب کاریز. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). ابتداء حد کوره اصطخراست و آب آن همه از کاریزها باشد و هواء آن معتدل است. (ایضاً فارسنامه ص 122).
به کارزار به کاریز خون گشادن خصم
بنفشه ٔ سمن آمیغ لاله کار تو باد.
سوزنی.
بختی است مر این طائفه را کز گل ایشان
گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز.
سوزنی.
چشمه ٔ صلب پدر چون شد بکاریز رحم
زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من.
خاقانی.
کاریز برده کوثر در حوضهای ماهی
پیوند کرده طوبی با شاخهای عرعر.
خاقانی.
شهره کاریزیست پر آب حیات
آب کش تا بردمد از تو نبات.
مولوی.
حبذا کاریزاصل چیزها
فارغت آرد از آن کاریزها.
مولوی.
کاریز درون جان تو می باید
کز عاریه ها تو را دری نگشاید.
(از عناوین مثنوی).
هان بیاور سیخهای تیز را
امتحان کن حفره و کاریز را.
(مثنوی).
|| خزان. برگریزان:
خونریز شاخدار خوش آمد بروز عید
در موسمی که باشد کاریز شاخسار
از شاخسار باد نگونسار دشمنت
خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار.
سوزنی.
و بسالی دو هزار کاریز خواجگان شیعی و سادات علوی در بسیط عالم بیشترآورند که همه منفعت مسلمانان باشد. (کتاب النقض ص 473).

کاریز. (اِخ) دهی از دهستان خار و طوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود، واقع در 110هزارگزی جنوب خاوری بیار و 90هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاهرود به سبزوار. دشت شنزار، معتدل خشک است و 155 تن سکنه دارد. قنات کم آب دارد. مختصر غلات و پنبه وتنباکو و بادام و پسته دارد و شغل اهالی زراعت است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

کاریز. (اِخ) دهی از دهستان جرگلان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 83هزارگزی شمال باختری مانه و 4هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه است.کوهستانی و سردسیر و دارای 128 تن سکنه است. قنات دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کاریز. (اِخ) دهی از دهستان باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در ده هزارگزی شمال خاوری طیبات، سر راه شوسه ٔ عمومی تربت جام به طیبات است. جلگه و معتدل و دارای 1776تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. غلات آن زیره و پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. دارای 20 باب دکان و دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کاریز. (اِخ) دهی از دهستان اشیان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 25هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و 6هزارگزی شمال تنگ سدگان. جلگه و معتدل است. سکنه ٔ آن 197 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان آن کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

کاریز. (اِخ) دهی از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد، واقع در 29هزارگزی جنوب باختر نیر. متصل به راه ابرقو به نیر. جلگه و مالاریائی و سکنه ٔ آن 674 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و پنبه و تریاک و توت و چغندر و انگور است. شغل اهالی زراعت است و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

فرهنگ معین

(اِ.) قنات.

فرهنگ عمید

مجرای آب روان در زیر زمین، قنات،

حل جدول

قنات

مترادف و متضاد زبان فارسی

آب‌رو، قنات، کهریز

فرهنگ فارسی هوشیار

آب باشد که در زیر زمین از چاه بچاه برند، جوی آبی باشد که در زیر زمین بکنند تا آب از آن روان شود

پیشنهادات کاربران

قنات

قنات

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری