معنی کاز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کاز. (اِ) کازه. (جهانگیری). زمین کنده که چهارپایان را آنجا کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). موضعی باشد که در کوه و بیابان برکنند تا بشب مردم و چهارپایان در آنجا باشند. (صحاح الفرس). جای بر زمین فروکنده در بیابانها و کوهها که بشب چهارپایان اندر آن کنند و کاروان نیز در رود و به تازی آن را مغاره گویند. (تحفه الاحباب حافظ اوبهی). خانه ای را گویند که از چوب و نی و علف و مانند خانه ای که مزارعان و پالیزبانان بر کنار زراعت و پالیز سازند. و بعضی جاییرا گفته اند که در کوه و بیابان در زیر زمین بجهت گوسفند و خر و گاو و غیره بکنندو آن را به عربی مغاره خوانند و بعضی گویند صومعه ای باشد که بر سر کوه ساخته باشند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح این است و صومعه در عربی خلوت خانه ٔ نصاری را گویند که سر آن را بلند و باریک سازند. (برهان). خانه ای از چوب و نی چون خانه ٔ فالیزبانان. کوخ. آغل: و همه [صقلابیان] بزمستان اندر کازها و زیرزمینها باشند. (حدود العالم).
شهریاری که خلاف تو کند زود فتد
از سمن زار بخارستان وز کاخ به کاز.
فرخی (از صحاح الفرس).
|| شاخهایی باشد از درخت که صیادان کهنه ولته و چیزها بر آن آویزند و بر یکطرف دام در زمین نصب کنند تا جانوران از آن رمیده بجانب دام و دانه آیند. (برهان). || بمعنی بادپیچ هم آمده است و آن ریسمانی باشد که در ایام عید و نوروز از شاخ درخت و امثال آن آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینندو در هوا آیند و روند. (برهان). تاب. بازپیچ. ارجوحه. (بحر الجواهر). || درخت صنوبر بود که ستون کنندش. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی) (تحفه الاحباب حافظ اوبهی). درخت صنوبر صغار را نیز گویند و به اینمعنی با زای فارسی هم آمده است. (برهان):
یکی چادری جوی پهن و دراز
بیاویز چادر ببالای کاز.
ازرقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی - تحفه الاحباب حافظ اوبهی).
کاج. کاژ. || لگد. سیلی. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). سیلی و قفا زدن و گردنی. (برهان):
همی نیارد نان و همی نخّرد گوشت
زند برویم مشت و زند به پشتم کاز.
قریع الدهر (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
کورس تو از خوردنی هر روز کاز اندر منه
باز بر پشت و قفا[و] سفت سیلی و عصا.
عسجدی.
|| ناخن پیرای زر بود. (تحفه الاحباب حافظ اوبهی). || آلتی باشد که باغبانان درخت را بدان پیرایش دهند یعنی شاخهای زیادتی را با آن ببرند. (برهان). || دندان و مقراض که برای جامه و کاغذ بریدن باشد یا برای طلا و نقره قطع کردن یا برای گل گرفتن شمع که آن را گلگیر نیز گویند. || بمعنی علف و گیاه که بزبان هندی آن را «گهاس » گویند. های مخلوط التلفظ را که بر غیر هندی تلفظ آن دشوار است حذف کردند و سین را بزای معجمه بدل کردند و توافق این دو زبان بسیار است کذا فی سراج اللغات و رشیدی و اللطایف. (غیاث).
کاز. (ع اِ) چوخط. || نوک پیکان که از آن ریسمانی گذرانند. (دزی ج 2 ص 435).
جایی که در کوه و بیابان یا در زیرزمین کنده باشند برای جا دادن گوسفندان، صومعه. [خوانش: (اِ.)]
سیلی یا پسگردنی،
جای کندهشده در کوه یا بیابان برای اقامت مسافران یا چهارپایان: شهریاری که خلافش طلبد زود افتد / از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز (فرخی: ۲۰۳)،
سقف،
(زیستشناسی) صنوبر،
ستونی که از تنۀ صنوبر درست میکنند: یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی: لغتنامه: کاز)،
آغل کوهی
خانه ای که از چوب و نی و علف سازند
(اسم) محلی کنده در کوه یا بیابان که برای بیتوته مردم و چار پایان اختصاص دهند مغاره: } شهریاری که خلافش طلبد زود افتد از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز . { (فرخی)، خانه ای که از چوب و نی و علف سازند مانند خانه ای که دهقانان و پالیز بانان بر کنار زراعت و پالیز سازند، شاخه هایی باشد از درخت که صیادان کهنه و لته و چیزها بر آن آویزند و بر یک طرف دام در زمین نصب کنند تا جانوران از آن برمند و بجانب دام و دانه آیند، ریسمانی که بر آن نشینند و در هوا آیند و روند تاب باد پیچ ارجوحه.