معنی کازه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کازه. [زَ / زِ] (اِ) نشستگاهی که پالیزبانان از چوب و گیاه سازند جهت آنکه به وقت باران در آنجا نشینند. (صحاح الفرس). خانه ٔ خرگاهی که از چوب و نی و علف سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فهرست نوادر لغات معارف بهأولد چ استاد فروزانفر). سایه گاه. سایبان. کومه. کوخ. الاچوق. الاچیق. تواره. سقیفه ٔ ناطور. عرزال. خرپشته:
بتکک [بنگه] از آن گزیدم این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه.
رودکی.
سپه را ز بسیاری اندازه نیست
در این دشت یک مرد را کازه نیست.
فردوسی.
نشسته بصد خشم در کازه ای
گرفته بچنگ اندرون بازه ای.
خجسته (از صحاح الفرس).
گه چاشت چون بود روز دگر
بیامد برهمن ز کازه بدر.
اسدی.
چو آمد بیابان یکی کازه دید
روان آب و مرغی خوش و تازه دید.
اسدی.
برهمن یکی پیر خمیده پشت
بیامد ز کازه عصائی بمشت.
اسدی.
ای رسیده شبی به کازه ٔ من
تازه بوده بروی تازه ٔ من.
سوزنی.
بزیم کوری ترا چندان
که دگر ره رسی بکازه ٔ من.
سوزنی.
گرچه از میری ورا آوازه ای است
همچو درویشان مر او را کازه ای است.
مولوی.
امید وصل تو نیست در وهم من که آخر
در کازه ٔ گدایان سلطان چگونه باشد.
مولوی.
آفتابی رفت در کازه ٔ هلال
در تقاضا که اَرِحنا یا بلال !
مولوی.
سپهر نیلگون با اینهمه قدر
سرای شاه عادل راست کازه.
شمس فخری.
|| خانه و منزل عموماً. (برهان) (ناظم الاطباء). || بمعنی کاوه و آن چوبکی باشد که درودگران در میان چوبهای بزرگ نهند تا بشکافند. (احوال و اشعار رودکی ص 1165).
طبایع گر ستون تو ستون را هم بپوسد تن
نپوسد آن ستون هرگز کش از طاعت زنی کازه.
ابوالعباس مروزی (احوال و اشعار رودکی ص 1165).
|| جایی که در بیابان برای خواب گوسفندان سازند و آن را شوغا و شوگا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). || صومعه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس). صومعه ای که بر سر کوه بنا نمایند. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء). خلوت خانه ٔ نصاری. (برهان). || کاز. رجوع به کاز شود. || علامتی باشد که صیادان در کنار دام از شاخهای درخت سازند و چیزها از آن آویزند تا صید از آن رمیده بطرف دام و دانه آیدیا خود در عقب آن پنهان شده دام را بکشند. (برهان) (ناظم الاطباء). داهول است که شاخهای درختان بر یکطرف دام برزمین فرو برند که شکار رم کند و بسوی دام آید. (انجمن آرا) (آنندراج). کمین گاه شکارچیان. کاژه:
و خوبرویان ترکان ما همه بر ما
و ما چو فانه گشاده شده ز کازه ٔدام.
(احوال و اشعار رودکی ص 1216).
بپای خود بدام آیند نخجیر
اگر بر نام او سازند کازه.
شمس فخری (از آنندراج و انجمن آرا).

کازه. [زَ] (اِخ) نام قریه ای به مرو و نسبت بدان در عربی کازقی باشد. و رجوع به کازقی شود: مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند ونام او هاشم بن حکیم بود. (تاریخ بخارا ص 77). نام این دیه در تاریخ گزیده (ص 298) «کازبره » آمده است.

فرهنگ معین

آلاچیق، کلبه، صومعه، خانه و منزل،

فرهنگ عمید

آغل گوسفند، مغاره،
کلبۀ صحرایی،
٣. سایه‌بانی که با شاخه‌های درخت و علف در بیابان یا در میان کشتزار درست کنند، آلاچیق، کریز، کرچه، کومه: چو آمد بیابان یکی کازه دید / روان آب و مرغی خوش و تازه دید (اسدی: ۲۷۹)،

گویش مازندرانی

چانه

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) خانه ای که از چوب و نی و علف سازند: کومه کوخ آلاچیق: } چو آمد بیابان یکی کازه دید روان آب و مرغی خوش و تازه دید ‎. { (گرشا)، خانه سرای (عموما)، صومعه نصاری. } و خوبرویان ترکان ما همه ما بر ما و ما چو نافه گشاده شده ز کازه دام. { (رودکی)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر