معنی کاسه لیس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کاسه لیس. [س َ / س ِ] (نف مرکب) مردم گرسنه و فقیر که آنچه در بن کاسه بماند با انگشت و زبان لیسند. (انجمن آرا) (آنندراج). پرخور و شکم خواره را گویندو فقیر و گدا را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). لعاس. لحاس. (ربنجنی). انگل. بشتام. طفیلی. سورچران. سوری. کاسه کجا برم. نیزه باز. اکول:
حسد چه میبری ای کاسه لیس بر بسحاق
برنج زرد و عسل روزی خداداد است.
بسحاق اطعمه.
دل برافروزان از آن نور جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی.
بهاءالدین عاملی.
|| مردم دون همت و خوش آمدگوی. (برهان) (ناظم الاطباء).مردم رذل و متملق را گویند. قدح لیس هم آمده. (انجمن آرا) (آنندراج):
تغاری بشکند ماستی بریزد
جهان گردد بکام کاسه لیسان.
(از امثال و حکم دهخدا).
رو به پیش کاسه لیس ای دیگ لیس
توش خداوند و ولینعمت نویس.
مولوی.
لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار.
مولوی.
(~.) (ص فا.) چاپلوس، متملق.
آن که تهماندۀ غذا را در کاسه میلیسد: حسد چه میبری ای کاسهلیس بر بسحاق / برنج زرد و عسل روزی خداداد است (بسحاق اطعمه: ۱۰۳)،
[مجاز] گرسنه،
[مجاز] پرخور و حریص،
[مجاز] پستفطرت،
[مجاز] چاپلوس،
[قدیمی، مجاز] گدا،
کنایه از متملق و ریزه خوار
مردم گرسنه و فقیر، طفیلی، سوری، متملق، چاپلوس