کاله در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کاله. [ل َ / ل ِ] (اِ) بمعنی کالا است که اسباب و متاع باشد. (برهان) (غیاث) (از آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 258 ب). اثواب خانه. (شعوری ج 2 ورق 258 ب). حطام. سلعه:
یکی کاروان خانه اندر سرای
نبد کاله را بر زمین نیز جای.
فردوسی.
چون آن تخت و آن کاله ٔ ساده شاه
بدست آمدت برنهادی کلاه.
فردوسی.
وی [احمد عبدالصمد] قصدها کرد در معنی کاله ٔ وی [احمد حسن]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و از گوهرها و کاله ٔ خانه ها... (التفهیم).
حکمت حجت بخوان که حکمت حجت
بهتر و خوشتر بسی ز مال و ز کاله.
ناصرخسرو.
کاله ای که هیچ خلقش ننگرید
از خلاقت آن کریم آن را خرید.
مولوی.
کاله ٔ معیوب بخریدم بدم
شکر کزعیبش بگه واقف شدم.
مولوی.
گفت هر چه کاله و سیم و زر است
آن برد زان هر سه کو کاهلتر است.
مولوی.
دزد گرچه در شکار کاله است
شحنه باخصمانش در دنباله است.
مولوی.
نوخرانی که رسیدند ببازار کهن
کاله ٔ کاسد ایشان به بهایی نرسید.
مولانا (از آنندراج).
- امثال:
کاله برخرش بنه، یعنی متاعش را به روی خرش بار کن تا بداند کیست. (ناظم الاطباء). رجوع به کالا شود.
|| گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده. (برهان). || پنبه ای که بجهت رشتن فتیله کرده باشند. کلافه ٔ رشته ٔ خام. (ناظم الاطباء) (برهان). || هر کدو را گویند عموماً. (برهان). هر ظرف عموماً. (آنندراج). || کدوی شراب خصوصاً. (از برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 259). کدوی می. کدویی که باده در آن کنند. کدوی سیکی. (صحاح الفرس):
بدیدش همانجای بر تخت خویش
یکی بالغ و کاله ٔ می به پیش.
اسدی (گرشاسب نامه).
کند قرابه ٔ گردون تهی ز درد شفق
شبی که زهره بیادش نشاط کاله کند.
انوری.
|| ظرفی است سفالین که غربا به خاکستر پر کرده در حالت بیماری بجای ثفل دان پیش خود گذارند. (آنندراج):
کاله ٔ کون بدوش میگردد
همچو حلوافروش میگردد.
حکیم شفائی.
میدهد کان که در محل دارد
کاله ٔ خویش پر کنداز جو.
حکیم شفائی.
|| کوزه ٔ چوبین. (فرهنگ اسدی ص 462). || سود. (ناظم الاطباء). || خربزه ٔ کوچک و نارسیده باشد. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 258 ب). و آن را کالک نیز نامند. (غیاث) (فرهنگ جهانگیری).خربزه ٔ خام بود. (اوبهی). || خیار نارس. (ناظم الاطباء). و رجوع به کالک شود. || زمینی که به جهت زراعت کردن آراسته و مهیا ساخته باشند. (برهان). زمینی که برای زراعت تیار ساخته باشند. (آنندراج از غیاث) (از شعوری ج 2 ورق 259). قطعه ای از مزرعه یا صیفی کاری: یک کاله خربزه.

کاله. [ل َ / ل ِ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه بمعنی کال، جای، مکان، چون: میان کاله. رجوع به کال شود.

کاله. [ل ِ] (اِخ) شهر ساحلی فرانسه حاکم نشین پادُکاله در ایالت بولونْی که 50048 تن سکنه دارد. کاله در سال 1347 م. پس از مقاومتی سخت به دست انگلیسیان افتاد ولی فداکاری استاش دو سن پیر و پنج بورژوای دیگر که متوسل به ادوارد سوم شدند سبب شد که شهر نجات یافت تا در سال 1558 م. دوباره به دست انگلیسیان افتاد و در سال 1914 آلمانها خسارت زیادی به آنجا وارد کردند. در جنگ دوم جهانی یکی از نقاطی بود که آلمانها در آنجا به سال 1945 تا آخرین حد در برابر متفقین مقاومت کردند.

فرهنگ معین

متاع و اسباب خانه، کدوی شراب، زمینی که برای کشت آماده شده باشد. [خوانش: (لَ یا لِ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

کالا: ور گدا گوید سخن چون زرّ کان / ره نیابد کالهٴ او در دکان (مولوی: ۱۳۰)،

کاسۀ سفالی ویژۀ قضای حاجت بیماران،
ظرف شرابی که از کدو ساخته می‌شود،

گویش مازندرانی

توله – توله ی برخی جانوران

کهنه، حلقه ها و پولک هایی که به گردن آویزند

نوک پستان گاو و گوسفند

زمین کشت نشده، زمین پر از درختچه و غیرقابل کشت حاشیه ی جنگل...

سر در گم – کلافه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری