معنی کامجو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کامجو. (نف مرکب) جوینده ٔ تمتع و عیش و عشرت. (ناظم الاطباء). رجوع به کامجوی شود:
وصل زن هرچند باشد پیش مرد کامجو
روح راحت را کفیل و نقد عشرت را ضمان.
اوحد سبزواری.
(ص فا.) خوش گذران.
کامیاب
خوشگذران، عشرتطلب، عیاش، کامران، کامروا، کامطلب، مرادطلب، هوسران، هوسباز،
(متضاد) نامراد
جوینده تمتع و عیش و عشرت برمراد و آرزو رسیده