معنی کامل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کامل. [م ِ] (اِخ) (الملک...) سیف الدین خلیل بن احمد. رجوع به الملک الکامل شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) ابن... هبهاﷲبن عبداﷲبن کامل، ابوالقاسم. «داعی الدعات » فاطمی ها در مصر بود و در اواخر دولت فاطمی ها «قاضی القضات »شد و به لقب فخرالامناء نایل آمد. پس از زوال حکومت فاطمیان در مصر دستگیر و به دار آویخته شد. او یکی از هشت نفری است که در اعاده دولت بنی عبید کوشش کردند. (از الاعلام زرکلی). رجوع به هبهالدین بن عبداﷲ شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) محمد... الخلعی. موسیقی دان مصری. «موسیقی شرقی » و «نیل الامانی فی ضروب الاغانی » از تألیفات اوست. صدای دلکشی داشت و عود می نواخت و در قاهره وفات یافت (1292-1357 هَ.ق.). رجوع به محمد کامل در اعلام زرکلی شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) الملک... صاحب میافارقین. رجوع به الملک الکامل و محمدبن غازی شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) مصطفی. رجوع به مصطفی کامل شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) ملک... شعبان محمدبن قلاوون. رجوع به الملک الکامل در لغتنامه و شعبان (الکامل) ابن محمد (الناصر) در اعلام زرکلی شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) (الملک...) احمدبن خلیل برادرزاده ٔ صلاح الدین ایوبی مجاهد معروف. رجوع به الملک الکامل شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) کاشانی، همشیره زاده ٔمیرتقی کاشانی صاحب تذکره است و بیت زیر از اوست:
هرگز به سوی من نگهش جلوه گر نشد
شمشیر او بخون من از ننگ تر نشد.
(قاموس الاعلام ترکی).
کامل. [م ِ] (اِخ) شیرازی، از شعرای شیراز و بیت زیر از اوست:
مدار گرمی بازار ما بغمزه ٔ تست
دمی که چشم تو خفته ست بخت ما خفته ست.
(قاموس الاعلام ترکی).
کامل. [م ِ] (اِخ) خلخالی. مؤلف ریاض العارفین آرد: اسم سعیدش ملک سعید از فضلای خلخال و از شعرای صاحب حال. علوم عقلی و نقلی را با تصوف جمع کرده، از قال بحال رسیده، و شراب معرفت چشیده، مدتها در شیراز از خلق انزوا گزیده، و بذکر حق آرمیده، و اوقات را صرف کتب عرفانیه و حکمیه کرده، و در همانجا رحلت فرموده است. دو بیت زیر از اوست:
کروبیان چو ناله ٔ من گوش میکنند
تسبیح و ذکر خویش فراموش میکنند.
کامل زبان به بند که خاصان بزم خاص
عرض مراد از لب خاموش میکنند.
رباعی زیر نیز از اوست،
ای آینه ٔ ذات توذات همه کس
مرآت صفات تو صفات همه کس.
ضامن شدم از بهر نجات همه کس
بر من بنویس سیآت همه کس.
(ریاض العارفین ص 230).
کامل. [م ِ] (اِخ) شیرازی. معروف به مصلح الدین و بیت زیر از اوست:
شب فراق تو از خون دیده دامانم
چنان پرست که نتوانم از زمین برخاست.
(قاموس الاعلام ترکی).
کامل. [م ِ] (اِخ) سلیمان الخوری عیسی. او راست «الحاجیات و الکمالیات » که شامل سخنرانی او در شهر حمص به سال 1908 است. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1943). رجوع به سلیمان الخوری عیسی شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) بهاءالدوله عبداﷲخان از نواب هند و بیت زیر از اوست:
گذشت عمر که گرد سر تو میگردم
هنوز گردش من گرد خاطر تو نگشت.
(قاموس الاعلام ترکی).
کامل. [م ِ] (اِخ) الشیخ کامل القصاب. از پیشوایان استقلال سوریه است. (1373- 1290 هَ.ق). رجوع به محمد کامل بن احمدبن عبدالقادر شود.
کامل. [م ِ] (اِخ)... الجحدری. ابویحیی کامل بن طلحهالجحدری. از رجال حدیث بود به سال 145 در بصره متولد شد و در بغداد سکونت گزید و هم در آنجا به سال 231 هَ.ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).
کامل. [م ِ] (اِخ) الایوبی محمدبن محمدبن ایوب، ابوالمعالی ناصرالدین از سلاطین دولت ایوبی بود. در ادب دستی داشت و شعر هم میسرود. در مصر بدنیا آمد و پدرش حکومت مصر را باو تفویض کرد. پس از وفات پدر با کیاست و حسن تدبیر بر قلمرو پدر حکومت کرد و به وسعت آن افزود به سال 635 در دمشق درگذشت و در قلعه ٔ دمشق بخاک سپرده شد. مدرسه «کاملیه » مصر از آثار اوست. (از الاعلام زرکلی). رجوع به ایوبی و ملک الکامل شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) فتح بن ثابت بازری. وی از مردم بغداد و کور و شاعر بود و او را ترسلی است. بر خلیفه الناصرلدین اﷲ وارد میشد و با او محاضره میکرد و علوم اوایل را بدو آموخت. وی را به زندقه متهم کردند به سال 596 هَ.ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).
کامل. [م ِ] (اِخ) ابن فتح بن ثابت بن شاپورمکنی بابوتمام و ملقب به ضریر ازمردم بادر است در بغداد سکونت کرد. مردی ادیب و فاضل و با ذکاوت بود، در فنون مختلف علم ممارست داشت. حافظ شعر و اخبار بسیار بود. وی در دین خویش متهم بود و از ابوالفتح علی بن علی بن زهمویه حدیث شنید. و از او رسالات و اشعاری باقی مانده است. او راست:
و فی الاوانس من بغداد آنسه
لهامن القلب ما تهوی و تختار
سالتها نهله من ریقها بدمی
و لیس الا خفیف الطرف سمسار
عندالعذول اعتراضات و لائمه
و عند قلبی جوابات و اعذار.
رجوع به معجم الادبا و فوات الوفیات ج 2 ص 138 شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) اباصالح بن مظفر. او کسی است که ابومسلم پس از تسخیر بلاد خراسان او را مأمور وصول خراج و متصدی بیت المال نمود. رجوع به ص 56 و ص 63 الوزراء و الکتاب شود.
کامل. [م ِ] (ع ص) تمام. ج، کَمَلَه. یقال هو کامل و هم کمله. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم فاعل بمعنی تمام. (از اقرب الموارد). کَمَل. (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل. (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به کمیل شود. صحیح. (از ناظم الاطباء). درست و راست شده، مقابل ناقص. (از فرهنگ نظام). بی کسر و نقصان. تمام. ج، کُمَّل. (از ناظم الاطباء). تمام. (فرهنگ نظام). درست. مکمل. مکمله. وفی. مستغرق. وافی. مطبق. مطبقه. فارغ. فارغه. مفروغ. مفروغه. نافذ. مقضی. مقضیه. (یادداشت مؤلف):
ترا کامل همی دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل.
منوچهری.
یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کامل تر ز کامل.
منوچهری.
خواندن بی معنی نپسندیی
گر خردت کامل ووافیستی.
ناصرخسرو.
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز ساکن کامل.
ناصرخسرو.
و کاملی که دست نقصان دامن جلال او نگیرد. (سندبادنامه ص 2). دانش کامل آن است که اهل دانش پسندد. (مرزبان نامه).
تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت
حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل.
سنایی (دیوان، چ مدرس رضوی، ص 357).
ای ز احتلام تیغت فرزند ملک بالغ
وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل.
اثیرالدین اخسیکتی.
ظل ظلیل دارد ملکی بسیط وافر
عزم سریع وانگه نفسی شریف کامل.
سلمان ساوجی.
عاقل کامل، تأمل در این حکایت کند. (کلیله و دمنه). و به همت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. (کلیله و دمنه).
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم.
خاقانی.
هر کز ره نقص دید در خود
کامل تر اهل دین شمارش.
خاقانی.
بدشان بهتر از همه نیکان
نیکشان از فرشته کاملتر.
خاقانی.
لاجرم مرد عاقل کامل
ننهد بر حیات دنیا دل.
سعدی (گلستان).
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم و عادل.
حافظ.
|| پر. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام). || سراسر. || فاضل و عالم و دانا. (ناظم الاطباء). رجل کامل، جامعالمناقب. (اقرب الموارد):
نه معن زائده معطی بود نه حاتم طی
نه قس ساعده کامل بود نه قیس خطیم.
ادیب صابر.
|| نام بحری از بحور عروض که هر مصرع آن با سه متفاعلن تقطیع شود. (از المعجم چ قزوینی ص 61). بحر خامس از بحور عروض و وزن آن شش متفاعلن است. (تاج العروس). نام بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. (آنندراج). نام بحری است از عروض که هر مصرعش با سه یا چهار متفاعلن تقطیع میشود. (فرهنگ نظام). نام بحری است از نوزده بحور اشعار. (غیاث):
چه کند شمن چو جدا شود شمن از صنم
بجز آنکه روز و شبان نشسته بودبغم.
(ازالمعجم ص 61).
بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. کقوله:
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تاءَبَّدَ غولها فرجامها.
(منتهی الارب).
نزد عروضیان نام بحری از بحور مختصه به عرب است و آن شش بار متفاعلن است. (کشاف اصطلاحات فنون از عنوان الشرف). || کامل (تسهیم...) اصطلاحی است در جانورشناسی. رجوع به تسهیم کامل در همین لغت نامه شود. (جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 148). || در شرح کلمهالسین (آخر مقاله ٔ سوم) آرد که نام موجودی است که آنچه شایسته ٔ اوست بالفعل او را حاصل باشد چنانکه کلمه ٔ کامل بعضی شرطدیگری کرده اند که کمالات او هم باید از ناحیه ٔ وجود خود باشد نه به اسباب و علل دیگر خارجی و با توجه به این شرط تام و کامل، در جهان وجود بجز خدا نخواهد بود. و چنانکه شرط اخیر را حذف نمائیم عقول مفارقه هم تام و کامل خواهند بود و فوق التمام و الکمال آن باشد که کمالات دیگران هم از او باشد. رجوع به تمام شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) نام اسب میمون بن موسی مری. || نام اسب قادبن منذر ضبی. || نام اسب هلقام کلبی. || نام اسب خوفران بن شریف. || نام اسب سنان بن ابی حارثه. || نام اسب زیدالفوارس ضبی. || نام اسب شیبان نهدی. || نام اسب زیدالخیل طایی. (منتهی الارب). || نام چند اسب. (ناظم الاطباء).
کامل. [م ِ] (اِخ) الملک الکامل الاول (637 هَ.ق.). رجوع به محمد صاحب مصر در این لغت نامه و معجم الانساب ج 1 ص 151 شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) (الملک...) ابوبکر محمدبن عبداﷲ (682هَ.ق.). (معجم الانساب ج 1 ص 154). رجوع به ابوبکر و محمدبن عبداﷲ شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) پنجمین سلطان از سلاطین سلسله ٔ ایوبی و برادرزاده ٔ سلطان صلاح الدین معروف که در سال 615 جانشین پدر خود ملک عادل گردید پس از یک سال شکست سختی به صلیبیون وارد ساخت و در جنگ بزرگی فرانسویان را مقهور ساخت و از مصربیرون راند و... در فقه و حدیث و ادبیات و سایر علوم ید طولایی داشت، محضرش مجمع ادبا و فضلا بود. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به معجم الانساب ج 1 ص 150 شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) ملک شعبان.فرزند ملک ناصر هفدهمین تن از غلامان ترک که در مصر حکومت میکردند. در تاریخ 746 هَ.ق. جانشین برادر خودملک صالح عمادالدین اسماعیل شد پس از سه ماه حکومت وی سقوط کرد و برادر او ناصرالدین حسن جانشین وی گردید. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ملک شعبان شود.
کامل.[م ِ] (اِخ) از اهالی مضافات لکهنو است. سمت منشیگری انگلیسیان را داشت. در سال 1226 وفات کرده است.
کامل. [م ِ] (اِخ) (افندی) صدقی. او راست: «النبذالعلمیه والفکاهات الادبیه» که با همکاری عبدالواحد افندی حمدی آن را فراهم کرد. سرآغاز آن معاهده ٔ برلین است و حاوی مطالب بی شمار علمی و ادبی و فکاهی است و به سال 1317 هَ.ق. در مصر به چاپ رسید. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1543).
کامل. [م ِ] (اِخ) (افندی) قبطی. او راست: «اتحاف اریاب العرفان بتعریب سیرالههالیونان » که به سال 1883 م. در مطبعه ٔ «الوطن » بچاپ رسید. (معجم المطبوعات ج 3 ص 1544).
کامل. [م ِ] (اِخ) ابن ثابت منصوری (431- 518 هَ.ق.). دانای علم فرایض، یعنی احکام و دستورهای خدای تعالی درباره ٔ زکوه و نماز و روزه و غیره و همچنین دانای علم بخش کردن میراث، و تقسیم ارثیه ٔ مصر که مدت 60 سال به تدریس حساب و امور ارثی استمرار داشت و او را تصانیفی است. (از اعلام زرکلی).
کامل. [م ِ] (اِخ) کامل بن حسین بن محمدبن مصطفی پالی حلبی، مشهور به غزی. از تاریخ نویسان و اعضای مجمع علمی عربی در دمشق بود، مولد و مدفنش حلب است، مدت بیست سال تحریر روزنامه ٔ هفتگی «الفرات » را عهده دار بود. «نهرالذهب فی تاریخ حلب » و «جلاءالظلمه فی حقوق اهل الذمه» و «الروضهالغناء فی حقوق النساء» از تصنیفات اوست. (از الاعلام زرکلی).
کامل. [م ِ] (اِخ) ابن شریف جلیل. از شاعران بود و قصیده ای از او در مدح امین الدولهبن تلمیذ (متوفی 560) هست که ابیات زیر از آن قصیده است:
امین الدوله اسلم للایادی
علی رغم المناوی و المعادی
و للمعروف تنشره اذاما
طواه تناوب النوب الشداد.
رجوع به عیون الانبا چ 1 ص 265شود.
کامل. [م ِ] (اِخ)... ابن عکرمه. او کسی است که مسروحی از شعرای عرب راجع به او شعر دارد. رجوع به صفحه 148 ج 3 البیان والتبین شود.
کامل. [م ِ] (اِخ) (526-589 هَ.ق.) ابن علی بن مقلدبن نصربن منقذالکنانی «از امرای دولت ایوبیان است. سلطان صلاح الدین او را در زبید نایب خود گردانید. مدتی کوتاه در این شغل بود سپس به دمشق بازگشت و باقی عمر خود را با احترام و منزلت بپایان رسانیده تولد او در قلعه ٔ شیراز و مرگش در قاهره بود». (از الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).
کامل. [م ِ] (اِخ) (ملک...) ناصرالدین محمدبن عادل. رجوع به ابوبکر محمدبن ایوب و ص 60 و 61 و 152 نقودالعربیه شود.
درست، بی نقص، فاضل، دانا. [خوانش: (مِ) [ع.] (ص.)]
تمام،
[مقابلِ ناقص، جمع: کَمَلَه] بیعیبونقص،
(اسم) (ادبی) در عروض، بحری بر وزن «متفاعلن متفاعلن متفاعلن»،
تام، تمام، جامع
تام
آرسته، اسپور، بونده، رسا
تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک، بیعیب، بینقص، پر، خردمند، دانا، عالم، فاضل، جاافتاده، مسن،
(متضاد) ناقص
تمام، بی نقص
کامِل، تمام- جامع- بی نقص- به کمال رسیده- دارای مناقِب و صفات حسنه (شخص)،