معنی کبکبة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کبکبه. [ک َک َ ب َ] (ع مص) نگونسار کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). واژگون کردن و بر زمین افکندن. (از اقرب الموارد). بروی افکندن. (یادداشت مؤلف). بر روی درافکندن. قوله تعالی: فکبکبوا فیها. (منتهی الارب). || کبکبه ٔ مال، جمع کردن آن و بازگرداندن قسمتهایی از آن که پراکنده شده. (از اقرب الموارد). || تیراندازی در مغاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کبک.

کبکبه. [ک َ ک َ ب َ] (ع اِ) جماعت. (اقرب الموارد). گروهی مردم. (یادداشت مؤلف).

کبکبه. [ک ُ ک ُ ب َ] (ع اِ) گروه درهم پیوسته از اسبان و جز آن. (از منتهی الارب). جماعتی از خیل. جماعتی از مردم درهم پیوسته. (از اقرب الموارد).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر