معنی کتم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کتم. [ک ُ] (ع اِ) برگ نیل. کَتَم. (منتهی الارب). برگ نیل و وسمه. (ناظم الاطباء). رجوع به کَتَم شود. || (اِخ) شهری است. (منتهی الارب).
کتم. [ک َ] (ع مص) پنهان داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشیدن و پنهان کردن چیزی. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). پوشیدن راز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). کِتمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء):
نی ز بخل سیم و مال و زر خام
از برای کتم آن سر از عوام.
مولوی.
و رجوع به کتمان شود.
|| (اِ) سخن. (یادداشت مؤلف). کَتمَه:
در کتم همه اول گفتار تو بودی
گفتار هنر را همه کردار تو بودی.
منوچهری.
و رجوع به کَتمَه شود. || (اِمص) پوشیدگی. اختفا. اخفای سر. || امتناع. || (اِ) پرده. (ناظم الاطباء).
- کتم عدم، جهان نیستی (که در پرده ٔ اختفاء است). (از فرهنگ فارسی معین):
ز آغازبودش به داد آورید
خدای این جهان را ز کتم عدم.
ناصرخسرو.
وز بهر آنکه نیست شود هر چه هست او
خیمه ٔ وجود بر سر کتم عدم زند.
خاقانی.
عبدالغفارکز کمانش
در کتم عدم گریخت نقصان.
خاقانی.
مقبلی از کتم عدم ساز کرد
سوی وجود آمد و در باز کرد.
نظامی.
دگر ره به کتم عدم در برد
وزانجا به صحرای محشر برد.
سعدی (بوستان).
تا چنین صورتی عجیب از کتم عدم به عرصه ٔ وجود آید. (انوار سهیلی).
- کتم غیب، جهان پوشیده. عالم غیب. (فرهنگ فارسی معین):
حرصهای رفته اندرکتم غیب
تاختن آورد و سر برزد ز جیب.
مولوی.
اگر که رأی تو شمعی براه دیده نهاد
به کتم غیب توان دید راه پنهانی.
وحشی.
کتم. [ک َ ت َ / ک َ] (ع اِ) گیاهی است که وسمه نامندش به حنا آمیخته یا بدون آن خضاب کنند موی را و رنگش دیر ماند و چون بیخ آن بجوشانند سیاهی نوشتن شود. (منتهی الارب). کِتمان. (اقرب الموارد). کُتمان. (منتهی الارب). وسمه را گویند و آن برگی باشد که زنان ابروها را بدان رنگ کنند و آن برگ نیل است چه به عربی ورق النیل خوانند. (برهان) (آنندراج). وسمه و برگ نیل که رنگ نیز گویند و بدان خضاب کنند. (ناظم الاطباء). جوهری گوید: «گیاهی است که به وسمه مخلوط کرده و بدان خضاب کنند». شاید کتم چیزی باشد که امروز بدان رنگ می گوییم. (یادداشت مؤلف). بعضی گویند وسمه است لیث گوید نباتی است که او را با وسمه از جهت خضاب موی استعمال کنند. ازهری گوید نباتی است که در لون او سرخی آمیخته بود. سعد گوید این نبات بر سرهای کوه باشد و عزیز باشد و به وسمه مشابه بود و در بعضی مواضعبا وسمه از یکجای روید. گویند در عرب روغنی است که او را مکتومه گویند بسبب آنکه کتم و زعفران داخل اجزای اوست. (ترجمه ٔ صیدنه ابوریحان). کتم وسمه است بری و بستانی می باشد و بری را در مازندران و شکابن شال خنی نامند یعنی حنای شغال و کتم غیر برگ نیل است چه گیاه نیل شبیه است به گیاه کتان و ساق نیل مجوف است وبرگ وسمه شبیه به برگ مورد و ساقش غیرمجوف و ثمرش بقدر فلفلی و بعد از رسیدن سیاه می شود و دشتی و کوهی آن در کنار رودخانه های ریگ دار می روید و شاخه های او انبوه تر از شاخه های نیل و برگش از آن عریض تر و درازترمی باشد و بعضی برگ نیل را وسمه دانسته اند و خلاف واقع است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 216). رجوع به کُتمان و کُتم شود: بوبکر صدیق خضاب به حنا و کتم کرد و کتم وسمه باشد. (یواقیت العلوم ص 216). || شمشاد. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمشاد شود.
کتم. [ک ُ ت ُ] (ع اِ) ج ِ کَتوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کتوم شود.
کتم. [ک ُ ت ُ] (اِ) کون خرما. (یادداشت مؤلف).
(مص م.) پنهان کردن، پوشاندن، (اِمص.) پوشیدگی، اختفا، (اِ.) وسمه، شمشاد. [خوانش: (کَ) [ع.]]
پنهان کردن، پنهان داشتن امری یا چیزی،
* کتم عدم: [قدیمی، مجاز] جهانی که پنهان است و دیده نمیشود، جهان نیستی، نابودی،
پنهان داشتن
اختفا، پنهان، پوشیده، نهان، پوشیدن، نهان کردن، نهانداشتن، وسمه، شمشاد
کاکل
تارک سر، از رستنگاه موی تا فرق سر، نوک درخت، موی بافته شده...
اطراف لب یا چانه، اطراف آلت تناسلی زن، ریش
پنهان داشتن پارسی تازی گشته کتم هم آوای نرم در تازی ((وسمه)) نیز گویند و هم چنین ((ورق النبیل)) کپودک خرجینک معین کتم را تازی میداند (مصدر) پنهان داشتن پوشیده داشتن، (اسم) پوشیدگی اختفا. یا کتم عدم. جهان نیستی (که در پرده اختفا ست) : } تا چنین صورتی عجیب از کتم عدم بعرصه وجود آید. { (انور سهیلی) یا کتم غیب. جهان پوشیده عالم غیب: } اگر که رای تو شمعی برا دیده نهاد بکتم غیب توان دید راز پنهانی . { (وحشی)
کَتْم، اِخْتِفاء- نهان- پوشیدگی،