معنی کرکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کرکی. [ک ُ] (ع اِ) پرنده ای است که آن را کلنگ خوانند. اگر مغز سر کلنگ را در چشم کشندشبکوری را ببرد. (برهان). کلنگ. ج، کراکی. سعوط دماغ و تلخه ٔ آن مخلوط به روغن زنبق عجیب است برای دفع نسیان و بسا است که بعد از سعوط چیزی را فراموش نکندو نیز سعوط تلخه ٔ آن به آب چکندر لقوه را دور کند ونیز طلای تلخه ٔ آن خارش و برص را نفع بخشد. (منتهی الارب). پرنده ای است چون مرغابی کوتاه دم، خاکستری رنگ ودر گونه قسمتهای سفید درخشان دارد. کم گوشت و سخت استخوان است. گاه در آب مسکن گیرد. ج، کراکی. (از اقرب الموارد). بمعنی کلنگ است از جنس غاز و عربی است. (انجمن آرای ناصری). ابوالقط. ابوعریان. ابوعیناء ابوالغیران. ابونعیم. ابوالهیصم. (یادداشت مؤلف). به فارسی کلنگ و به ترکی دورنا نامند. (تحفه):
کنیزکان بگرد او کشیده صف
ز کرکی و نعامه و قطای او.
منوچهری.
آن کرکی با کرکی گوید سخن ترکی
طوطی سخن هندی گوید به که مازل.
منوچهری.
آن کرکی گوید که تویی قادر قهار
از مرگ همی قهر کنی مر حیوان را.
سنایی.
رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 62، تحفه و کلنگ شود.
کرکی. [ک ُ] (ص نسبی) منسوب به کرک. دارای کرک. (فرهنگ فارسی معین). || پارچه ٔ پرزدار و نرم. (یادداشت مؤلف).
کرکی. [ک َ کا] (ع ص) مخنث. (از منتهی الارب) (آنندراج).
کرکی. [ک َ رَ کا] (اِخ) حصاری است از اعمال اوریط در اندلس ولایت و دهات دارد. (از معجم البلدان).
(کُ) (اِ.) کلنگ، درنا.
درنا
درنا
کلنگ از پرندگان