معنی کسر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کسر. [ک َ] (ع مص) شکستن چیزی را. || فروخوابانیدن چشم را. || کم تیمارداری کردن شتران را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || پر فراهم آوردن مرغ وقت فرود آمدن، منه: عقاب کاسر. (از منتهی الارب). فراهم آوردن مرغ بالها را و جمع کردن پرهای خود را و اراده ٔ فرود آمدن کردن و قیل: کسر الطائر جناحیه کسراً، در وقتی گویند که بالها را جهت فرود آمدن بهم منضم کند و چون جناحین را ذکر نکنند گویند کسر الطائر کسوراً. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دوتا کردن وساده را و تکیه نمودن بر آن. || یکان یکان فروختن کالا را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || فرار دادن گروه را و شکست بر آنها وارد آمدن. (از ناظم الاطباء). هزیمت کردن سپاه را. (از اقرب الموارد). || کسره دادن و به کسر خواندن [کلمه را]. (از ناظم الاطباء). الحاق کردن کسره را به حرف. (از اقرب الموارد). || بازگشتن از مراد و مقصود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند کسرت الرجل عن مراده، ای صرفته عنه. (ناظم الاطباء). || نقض کردن و مخالفت کردن وصیت شخصی را، کسر فلان الوصیه. || کسرالشعر؛ لم یقم وزنه. (از اقرب الموارد).
کسر. [ک َ] (ع اِمص) شکست. || شکستگی. رخنه. شکاف. (ناظم الاطباء):
ز کسری که در طاق کسری فتاد
جهان پایه ای در درستی نهاد.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
|| هزیمت. || حزن. اندوه. || (اِ) حرکت زیر. کسره. (ناظم الاطباء). رجوع به کسره شود. || چیز اندک و بی مزه. || جزء غیر تامی از اجزای واحد مانند نصف و ثلث و عشر و خمس و تسع و مانند آنها. ج، کسور. (ناظم الاطباء).
- کسر حساب، آنچه به حصه ٔ تمام نرسد.
|| (اِمص) کمی. قلت. نقصان. کمبود.کسری.
- کسرانبار، کمبود غله ٔ انبار. کمبود از میزان معهود. آن مایه غله ٔ انبار که از میزان مطلوب و مرقوم به عللی از قبیل کیفیت توزین یا افت و غیره کمی نشان دهد.
- کسر شأن،کاستگی مقام و حیثیت و اعتبار:
همچو مستان کز شکست نرخ من خوشدل شوند
دوستان را مطلب افتاده ست کسر شأن ما.
معز فطرت (از آنندراج).
- کسر شأن کسی بودن یا شدن، به اعتبار و اهمیت او لطمه وارد آمدن. حیثیت وآبروی او خلل یافتن: کسر شأن من است (یا می شود) که از فلان یاری بخواهم.
- کسر صندوق، کم آمدگی موجودی صندوق بسبب اشتباه در شمارش پول و جز آن.
- کسر گداز، آنچه از وزن زر و سیم پس از سکه کردن کم آید. (یادداشت مؤلف). کمبود و نقصانی که زر و سیم یا فلز دیگری که از آن سکه خواهند کرد در سکه زدن بیابد.
- کم و کسر؛ کمبود. کمی. نقصان.
- کم و کسر داشتن، نقصان و کمبود داشتن.
|| (اِ) در اصطلاح حساب یک جزء از چند جزء واحد. (ناظم الاطباء). چون واحدی را به عددی از اجزای متساوی تقسیم کنیم و یکی از این اجزاء یا چند جزء آن را اختیار نماییم حاصل را کسر گویند. عددی ناقص که بین دو عدد صحیح قرار گیرد. در اصطلاح کسر را به معنی عدد کسری و مقابل عدد صحیح بکار برند و بین کسر و عدد کسری تفاوتی نگذارند. کسر را بدین طریق می نویسند که عددی را که باید تقسیم شود در زیر خطی بنام خط کسری می نویسند و آن را مخرج گویند و عددی را که باید از آن برداشته شود در بالای خط می نویسند و آن را صورت نامند مانند56
ج، کسور. جج، کسورات.
- کسر اعشاری، اگر واحدی را به ده یا صدیا هزار جزء مساوی تقسیم کنیم و چند قسمت آن را برداریم این کسر را اعشاری گویند. مثلا چوبی را به ده قسمت کنیم و سه قسمت آن را برداریم گویند سه قسمت از ده قسمت را برداشته ایم و آن را چنین نویسند: 0/3 و تلفظ کنند سه دهم. برخه ٔ دهدهی. (فرهنگ فارسی معین).
- کسر متعارفی، اگر واحدی را به چند جزء مساوی (غیر اعشاری) قسمت کنیم و یک یا چند جزو آن را برداریم گوییم کسری از واحد برداشته ایم و این کسر را متعارفی نامند. برای نمایش دادن کسر متعارفی خطی افقی کشندو واحدی را که به چند قسمت تقسیم خواهند کرد زیر خطمزبور نویسند و چند قسمت از واحد را که برداشته اند بالای خط مذکور نویسند. مثلاً سیبی را به 4 قسمت نمایند و سه قسمت آن را بردارند کسر را این طور نویسند34 و خوانده می شود سه چهارم. (فرهنگ فارسی معین).
- کسر و انکسار، فعل و انفعال. فعل و ان ینفعل. (فرهنگ فارسی معین).
کسر. [ک َ / ک ِ] (ع اِ) پاره ٔ اندام یا اندام تام و وافر یا نیمه ٔ استخوان مع گوشت یا استخوان کم گوشت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || جانب و کرانه ٔ متصل به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جانب خانه. (اقرب الموارد). || پاره ٔ پایین خیمه یا پاره ٔ فرودین خیمه که بر زمین نوردیده باشد. (منتهی الارب). جزء پایین خیمه و آن جزء ازپایین خیمه که بر زمین نوردیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال ارفع کسر الخباء. (اقرب الموارد). || کرانه و ناحیه. ج، اکسار و کسور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- کِسر الصحراء، هردو جانب دشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
|| استخوان بازو نزدیک آرنج و آن را کسر قبیح هم گویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). استخوان ساعد نزدیک مرفق کقوله ولو کنت کسرا کنت کسر قبیح. (از اقرب الموارد). کسر قبیح، استخوان بازو نزدیک آرنج. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کسر. [ک ِ س َ] (ع اِ) ج ِ کِسرَه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
کسر. [ک َ س َ / ک َ س ِ] (ع اِ) چیزی که فوق طاقت شخص باشد، یقال اصابه کسر ثم کسر؛ یعنی رسید او را چیزی که طاقت آن نداشت. (ناظم الاطباء).
کسر. [ک ُ س ُ] (ع اِ) بلندی و پستی یقال ارض ذات کسر، یعنی زمین با بلندی و پستی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
کسر. [ک ُس ْ س َ] (ع ص، اِ) ج ِ کاسر و کاسره. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
کسر. [ک ِ] (اِخ) نام چند قریه در یمن. (ناظم الاطباء).
(مص م.) شکستن، شکستگی، رخنه، شکاف، (اِ.) حرکت زیر و کسره، عددی که کمتر از واحد صحیح باشد. [خوانش: (کَ) [ع.]]
(ریاضی) عددی که کمتر از واحد صحیح باشد، مانندِ ۰۴/۰، برخه،
کم،
(اسم) کسره، حرکت زیر،
(اسم مصدر) کمبود، کمی،
[قدیمی] شکستن، خرد کردن،
[قدیمی، مجاز] شکست دادن، مغلوب کردن،
(اسم) [قدیمی] شکاف،
شکستن
بخش، برداشتها
برخه، خرده، تقلیل، کاهش، نقصان، تفریق، کم، منها، خرد کردن، شکست، شکستن
حرکتی از حرکات حروف که در زیر حرف گذاشته می شود و حساب عددی که کمتر از واحد صحیح باشد
کَسْر، (کَسَرَ-یَکْسِرُ) شکستن- شکست دادن- نقض وصیّت و مخالفت کردن- صدای کسره (--ِ) به حرف دادن (مکسور ساختن)، (شکستن فقط شامل اشیاء مادّی نمی شود)،
کَسْر، تفریق- علامت صدای زیر یا جر یا کسره- عدد کمتر از یک مثل نیم و ربع و غیره (مقابل عدد صحیح)، (جمع در این معنی: کُسُوْر و جمع الجمع: کُسُوْرات)، جزئی از عضو،