معنی کشکاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کشکاب. [ک َ] (اِ مرکب) آش جو. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از یادداشت مؤلف). کشکبا. کشکاو:
شکر هر چند خوش دارد دهانرا
نه چون کشکاب سازد خستگانرا.
(ویس و رامین).
کشکاب سرطان با آب انار سود دارد (در علاج یرقان که از آماس جگر و از گزیدن جانوران تولد کند). (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). پختن کشکاب چنان باید که یک پیمانه کشک جو باشد و بیست پیمانه آب ومی پزند تا به پنج پیمانه باز آید و آنچه رقیق تر باشد از وی بپالایند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اگربیمار از ماء العسل نفور باشد و یا اگر اسهال از حدمی گذرد بعوض ماء العسل کشکاب یا گندم آب باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیما نیم یا دو بهر کشک. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). دفع مضرت شراب ممزوج رابا آب بیامیزند کشکاب خورند. (نوروزنامه ٔ خیام).
گفته بودی که کاه و جو بدهم
چون ندادی از آن شدم در تاب
بر ستوران و اقربات مدام
کاه کهتاب باد و جو کشکاب.
انوری.
آنها که ز تیر و تیغ می نگریزند
از هیبت کشکاب تو خون می میزند.؟
(از المعجم شمس قیس ص 370).
بجهت خوردن بیمار که کشکاب سازند از آن جو اختیارکنند که سفید بود. (فلاحت نامه). || کشک با آب سائیده که نان در آن ریزند و ترید کرده خورند. (از ناظم الاطباء). || ماء الشعیر. آب جو. (از ناظم الاطباء). || آش حلیم [هلیم] است. (از مخزن الادویه). || در عبارت ذیل از سفرنامه ٔ ناصرخسرو این کلمه آمده است اما معلوم نیست که کدام معنی مراد اوست: و این تنیس جزیره ای است و شهری نیکو... و آنجا در تابستان در بازارها کشکاب فروشند که شهری گرمسیر است و رنجوری بسیار باشد. (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 46).
(کَ) (اِمر.) کشک با آب سابیده که نان در آن ترید کنند و خورند. کشکاو و کشکو نیز گفته شود.
کشک ساییدهشده با آب که نان در آن تریت کنند، کشکآب،
(اسم) کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب) . (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما ء الشعیر.