معنی کلع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کلع. [ک ِ] (ع ص) مرد درشت اندام زشت پیکر ناکس. ج، کِلَعَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). درشت اندام لئیم. (از اقرب الموارد). || مرد نیکوسیاست: وگویند، هو کلع مال، یعنی او برپا دارنده و نیکوتیمار کننده ٔ شتران است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). هوکلع مال، او سائس شتران است. (از اقرب الموارد).

کلع. [ک َ ل َ] (ع اِ) سخت ترین جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شکافتگی و چرک و ریمناکی پای. (منتهی الارب) (آنندراج). شقاق و شکافتگی و چرک و ریمناکی پای. (ناظم الاطباء): گویند، بقدمه کلع؛ یعنی در پای او چرک و شکافتگی است. (از اقرب الموارد).

کلع. [ک َ ل ِ] (ع ص) شتر کفته سپل. (منتهی الارب) (آنندراج). بعیر کلع، شتر کفته سپل. (ناظم الاطباء). بعیر کلع، شتری که کَلَعیعنی شکافتگی در سم دارد. (از اقرب الموارد). || سقاء کلع؛ مشک کلخچ بسته. و اِناء کلع، نیز مانند آن است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشک کلخچ بسته. (آنندراج). سقاء و اناء کلع؛ یعنی مشک و ظرف چرک بسته. (از اقرب الموارد). || رجل کلع؛ مرد چرکین سیاه گون از ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

کلع. [ک َ] (ع مص) چرکناک گردیدن سر. (منتهی الارب). || خشک گردیدن و برچفسیدن چرک بر کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء): کلع الوسخ علی رأسه کلعاً؛ چرک بر سر وی خشک گردید. (از اقرب الموارد).

کلع. [ک َ ل َ] (ع مص) چرکناک گردیدن سر. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفته و ریمناک شدن پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفته گردیدن سپل شتر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شکافته گردیدن سم شتر. (از اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

چرکپایی چرکین ریمناک

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر