معنی کمک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کمک. [ک ُ م َ] (ترکی، اِ) اعانت و مددکاری چه درکار و بار و چه در جنگ، از لغات ترکی نوشته شد. (غیاث) (آنندراج).مدد و اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ. (ناظم الاطباء). کومک. مدد. یاری. مساعدت. معاضدت. دستیاری. مدد. یاری. یاوری. اعانت. (فرهنگ فارسی معین): امیرزاده رستم در جواب گفت من بر حسب کمک آمده ام. (ظفرنامه ٔ یزدی، ازفرهنگ فارسی معین).
- کمک راننده، کسی که به راننده ٔ اتومبیل یاری کند. شاگرد شوفر. ج، کمک رانندگان. (فرهنگ فارسی معین).
- کمک کار، مددکننده. یاری کننده. یاری کننده در کار.
- کمک کاری، مددکاری. عمل و حالت کمک کار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کمک مالی، به وسیله ٔ مال و پول کسی را یاری کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- کمکی، معاون و مددکار و دستگیر. (ناظم الاطباء).
|| فوجی که در جنگ برای اعانت تعیین کنند. (ناظم الاطباء). || دستیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کمک. [ک َ م َ] (ص مصغر، ق) کم. قلیل. (فرهنگ فارسی معین).
- کَمَکی، اندکی. (فرهنگ فارسی معین): کمکی حالش بهتر است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کمک. [ک َ م َ] (اِخ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 1100 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله ٔ سه کیلومتر واقع و کمک بالا و پائین نامیده می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8.)
کمک. [ک َ م َ] (اِخ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
(اِ.) مدد، یاری، کومک نیز به همین معنی است، (ص.) آن که همکاری می کند، دستیار، همراه،
اندک،
یاری، مدد، همراهی،
مدد
مدد، یاری
استعانت، اعانت، امداد، حامی، دستگیری، عون، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضد، معاضدت، معاون، معین، مواسات، همدستی، همراهی، یار، یاری، یاور، یاوری
مقدار کم
اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ، مساعدت، مدد، دستیاری کومک ترکی ادیار کوچ یار، یاری (صفت) کم قلیل. یا کمکی. اندکی: هما آنطور که از رفتارش احساس میشد کمکی هم رنجیده خاطر مینمود. (اسم) مدد یاری: امیر زاده رستم در جواب گفت من بر حسب کمک آمده ام. یا کمک مالی. بوسیله مال و پول کسی را یاری کردن.