معنی کهنسال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سالخورده، پیر،
سالمند، پیر، مسن، سالدار
دیرزى
مسن
پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالمند، شیخ، فرتوت، قدیمی، کلانسال، مسن، معمر،
(متضاد) جوان، خردسال
پیر و سالخورده