معنی کک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کک. [ک َ] رمز است. کذلک را در کتابت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کک. [ک َ] (اِ) نانی باشد که از آرد خشکه پزند. (برهان) (ناظم الاطباء). نان تنک که از خشکه پزند و بدین معنی مخفف کاک است که قاق معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ شعوری). کاک. کعک. رجوع به هریک از این مترادفات شود.
کک. [ک َ] (اِ) گیاهی و رستنیی را گویند. (برهان). گیاه. (شعوری). گیاهی ترش. (ناظم الاطباء).
کک. [ک َ] (اِ) کیک. نام حشره ای که میگزد. حشره ای است از راسته ٔ مخفی بالان و دارای پاهای مستعد جهیدن است که از خون پستانداران تغذیه می کند و طول آن در حدود 4 میلیمتر است و گاه موجب انتقال بیماریهای خطرناکی از قبیل طاعون و جز آن می گردد و رجوع به لاروس و فرهنگ فارسی معین و کیک شود:
ریش انبوه پر ز اشپش و کک
زیراو اوفتاده تحت حنک.
دهخدا.
- کک او هم نمی پرد.
- کک به تنبان افتادن،به اضطراب درآمدن. مضطرب شدن.
- ککشان نگزیدن، هیچ متأثر نشدن از... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کک.[ک ُ] (ص) ماکیان که از تخم کردن بازمانده و مست شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). و این مخفف کرک است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). کُرچ. || (اِ) به ترکی، بیخ و ریشه ٔ علف را گویند. (برهان).
کک. [ک ُ] (فرانسوی، اِ) قسمی زغال سنگ که در کوره های آهنگری به کار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(کَ) (اِ.) = کیک: حشره ای است کوچک به اندازه شپش که هنگام راه رفتن می جهد.،~ به تنبان کسی افتادن کنایه از: به هول و ولا افتادن، دچار وسوسه و هیجان شدن.، ~ کسی نگزیدن بی اعتنا به امور بودن، بی خیال و لاقید همه چیز بودن.، ~را در هوا نعل کردن
(~.) [معر.] (اِ.) نانی که از آرد خشکه پزند.
(کُ) [فر.] (اِ.) زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیه تقطیر زغال سنگ حاصل شود. تقریباً کربن خالص است و بدون به جا گذاشتن خاکستر کاملاً می سوزد و حرارت زیاد تولید می کند.
(~.) (اِ.) = کرک: ماکیانی که از تخم کردن باز مانده و مست شده باشد.
حشرۀ کوچک و جهنده که از خون انسان و حیوان تغذیه میکند و عامل انتقال بعضی بیماریها است، کیک،
نوعی زغالسنگ که در معرض گرما مواد فرار خود را از دست میدهد و استحکام بیشتری مییابد،
حشره جهنده
نوعی زغال سنگ
نوعی زغال سنگ، حشره جهنده
کک حشره ی موزی و گزنده که در فارسی نیز کک گفته شود
کبک، در مشت گرفتن، سرحال
نوعی گیاه خودرو و ییلاقی
چیدن و اتصال چند چوب افقی که به عنوان در ورودی برخی مراتع...
فرانسوی: زگالک