معنی کیلو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کیلو. [ی َ] (اِ) علف شیران و علف خرس را گویند، و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب کوچک و آلوچه، و عربان زعرور خوانندش. (برهان) (از آنندراج). زعرور. (ناظم الاطباء). کیَل. زالزالک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیَل شود.
کیلو. (اِ) کولاب و تالاب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). استخر و تالاب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استخر. تالاب. آبگیر. (فرهنگ فارسی معین). || خندق و مغاک. (ناظم الاطباء). || آنجای از کنار رودخانه که مردمان در آنجابدن خود را می شویند و غسل می کنند. (ناظم الاطباء).
کیلو. [ل ُ] (فرانسوی، پیشوند) پیشوندی است در زبانهای اروپایی که تعیین می کند که واحدی هزار بار تکثیر شده: کیلوگرم. کیلووات. || (اِ) کیلوگرم (در فرانسوی هم به همین معنی به کار رود). (فرهنگ فارسی معین).
[فر.] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می رود: کیلوگرم، کیلومتر.
واحد اندازهگیری وزن، برابر با هزارگرم، کیلوگرم،
هزار (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کیلوبایت، کیلومتر،
واحدی که هزار بار تکثیر شده، کیلو گرم، کیلو متر.