معنی گرزه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گرزه.[گ َ زَ / زِ] (اِ) نوعی از مار است و بعضی گویند ماری باشد سبزرنگ و پرخط و خال و زهر او زیاده از مارهای دیگر است و هیچ تریاقی به زهر او مقاومت نکند. (جهانگیری) (برهان). ماری که سرش چون گرز بزرگ باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). کفچه ٔ مار بزرگ. (غیاث) (آنندراج). افعی. (دستوراللغه): مریخ دلالت دارد بر شیران... و ماران گرزه. (التفهیم ابوریحان).
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 382).
بدی مار گرزه است از او دور باش
که بد بدتر از مار گرزه گزد.
ناصرخسرو.
گرد گردن زه گریبانش
آتشین طوق و گرزه مار شود.
مسعودسعد.
تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند و مار گرزه را اسیر سله. (کلیله و دمنه). و بباید دانست که انواع افعی بسیار است. آنچه در تریاق بکار آید مارگیران آن را به پارسی گرزه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی)....از مزاج طبایع اربعه برخیزد و مار گرزه از لعاب نوش دهد. (راحهالصدور راوندی). و مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی جوشن و کشف برگستوان بیرون کند. (سندبادنامه ص 343). آلت از میان گوشت چون گرزه مار از پوست برآمد. (سندبادنامه ص 167).
ناگه سپهی شتر سواری
بگذشت بر او چو گرزه ماری.
نظامی.
نز پی صهباست این کاسه که دارد آسمان
نز پی حلواست این کفچه که دارد گرزه مار.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
|| موش. (اوبهی). و در بعضی از ولایت دارالمرز موش را گرزه میگویند. (جهانگیری) (برهان) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی):
آهو از دام اندرون آواز داد
پاسخ گرزه بدانش بازداد.
رودکی.
|| (ص) مهیب. (غیاث).

گرزه. [گ ُ زَ / زِ] (اِ) گرز که عربان عمود گویند. (برهان):
چو من گرزه ٔ سرگرای آورم
سرانتان همه زیر پای آورم.
فردوسی.
خنجر بیست منی گرزه ٔ پنجاه منی
کس جز او کار نبسته ست مگر رستم زر.
فرخی.
ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو
پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ.
منوچهری.
هم اکنون بدین گرزه ٔ صدمنی
برآرمش از آن چرم آهرمنی.
اسدی.
برو حمله ای برد چون شیر مست
یکی گرزه ٔ شیرپیکر بدست.
نظامی.
لگد کوبه ٔ گرزه ٔ هفت جوش
برآورده از گاوگردون خروش.
نظامی.

فرهنگ معین

(گَ زِ) (اِ.) مار بزرگ، نوعی مار بد زهر و کشنده.

(گِ زِ) (اِ.) موش.

فرهنگ عمید

نوعی مار که سر بزرگ دارد، مار بزرگ، کفچه‌مار: این یکی شرزه‌ای‌ست خیره‌شکر / وآن دگر گرزه‌ای‌ست هرزه‌گرای (انوری: ۴۵۱)، بدی مار گرزه‌ست ازاو دور باش / که بد بتّر از مار گرزه گزد (ناصرخسرو: ۲۷۳)،

گرز

حل جدول

مار سبز رنگ

گویش مازندرانی

موش

فرهنگ فارسی هوشیار

مار بزرگ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری