معنی گز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گز. [گ َ] (اِخ) دهی است ازدهستان سیرک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 120000گزی جنوب میناب، سر را مالرو جاسک به میناب. هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
گز. [گ َ] (ص) گس:
چند پختی تلخ و شور و تیز و گز
هم یکی بار امتحان شیرین بپز.
مولوی.
گز. [گ َ] (اِخ) قصبه ای از دهستان انزان، بخش بندرگز شهرستان گرگان، واقع در 3500گزی جنوب بندرگز سر سه راهی بندر گز و گرگان و بهشهر. هوای آن معتدل مرطوب و دارای 3860 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار محلی تأمین میشود. محصول آن برنج، غلات، توتون، سیگار، کنجد، صیفی. شغل اهالی زراعت و کسب است و100 باب دکان و دبستان دارد. قسمتی از مزرعه شاه پسند جزء این قصبه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
گز. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند.هوای آن معتدل و دارای 276 تن سکنه است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود و محصول آن غلات و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. و راه آن مالرو و صعب العبور است. مزارع روی گدار گرایه، محمدآباد خورافان جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
گز. [گ ُ] (ترکی، اِ) این لغت ترکی است و به معنی چشم است:
و آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب خواهم اوزم.
مولوی.
گز. [گ َ] (اِ) درختی باشد که بیشتر در کنارهای آب و رودخانه روید و آن را به عربی طرفا خوانند و بارش که ثمرهالطرفا باشد امراض چشم و زهر رتیلا را نافع است. (برهان) (جهانگیری). و به هندی چهاو گویند. (آنندراج) (غیاث). گز درختی است از تیره تاماریکاسه آ واز جنس تاماریکس. پنج گونه آن را در ایران نام برده اند: 1- گز شاهی، این گونه در صفحات جنوب ایران بوشهر و لار و عباسی و حوالی نیک شهر و برازجان فراوان است و به ارتفاع 15 متر و بیشتر هم میرسد. 2- گز خوانسار یا گز گزانگبین، این گونه در اطراف اصفهان و در شوره زارهای مردآباد کرج یافت میشود و گزانگبین میدهد دهد آن را طرفا نیز میخوانند. 3- ت. پالازی در اطراف کرج یافت میشود و در جنگلهای ارسباران نیز موجود است و آن را یلقون میخوانند. 4- ت. تتراندر بین شیراز و فیروزآباد موجود است.5- تمیس پیچکی است که درجنگل های شمال در ارتفاعات میان 700 و 1000 متر از سطح دریا یافت میشود و آن را در گیلان تمیس خوانند. درخت گز از درختان گرمسیری و ویژه شوره زارهاست. در فارس، کرمان، مکران، زابل و کنار رود ارس فراوانتر از سایر مناطق ایران است. در بنادر جنوب بویژه در بوشهر درخت عمده محسوب میشود.
خواهش و رویش: درخت گز در زمینهای خیلی خشک و شور و درزمینهای ماندابی کنار دریا و مجاور رودخانه ها میروید. خیلی خوب جست میدهد. روشنایی پسند است و مقاومت آن در برابر کم آبی بسیار میباشد. مصرف: چوب گز شاهی در ساختمان مصرف میشود. گونه های دیگر گز به مصرف سوخت میرسد. این درخت برای جنگلکاری جنوب ایران شایان توجه است زیرا هم در برابر خشکی مقاومت میکند و هم قلمه ٔ آن خوب میگیرد. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 198- 200):
چو ببرید رستم بن شاخ گز
بیامد ز دریا به ایوان و دز.
فردوسی.
قوت مرغ جان به بال دل است
قیمت شاخ گز به زال زر است.
خاقانی.
چیست هستی حسها مبدل شدن
چوب گز اندر نظر صندل شدن.
مولوی.
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.
سعدی (بوستان).
و در آن موضع درختان گز بسیار بود و احتیاج بتبر شد. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی مؤلف ص 32).
گز. [گ َ] (اِ) ظاهراً نام پارچه ای است و از اشعار زیر چنین استنباط میشود:
چو گز به چوب درآید به معرض کرباس
قیاس کار ز استاد گیر یا مزدور.
نظام قاری (دیوان ص 33).
فکنده تیر خصومت در آن میانه گزی
به دست کرده کتکها ز کاستر اکثر.
نظام قاری (دیوان ص 17).
گز. [گ َ] (اِ) از جمله ٔ حلویات است:
گز را ز جمله ٔ حلویات از چه رو
چشم تمام مجلسیان برشکست اوست.
میرزا اشتها.
گز. [گ َ] (اِ) نوعی تیر بی پر و پیکان که دو سر آن باریک و میان آن گنده میباشد و بدان بازی کنند. (برهان) (غیاث). و بدان بازی کنند و این قسم تیراندازی را گزاندازی گویند. (آنندراج). معراض. تیر بی پر. (صراح اللغه):
هزار دل شده در هر گزی بیندازد
کسی نخاست چو آن سرو در گزاندازی.
سیفی (از آنندراج).
- امثال:
به یک گز دو فاخته زدن.
گز. [گ َ] (نف) گزنده. (برهان) (آنندراج). و غالباً با کلمه ٔ دیگر مرکب شود:
بدو گفت کای بدتر از مار گز
بمیدان که پوشد زره زیر خز.
فردوسی.
من شسته بنظاره و انگشت همی گز
و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.
سوزنی.
گز. [گ ِ / گ َ] (اِ) دندان که به عربی سن میگویند. (برهان). مخفف گاز است که دندان باشد. (آنندراج). بخاطر میرسد که بفتح باشد مخفف «گاز». (رشیدی).
گز. [گ َ] (اِ) کردی قز (مقیاس طول، اندازه) معادل ذرع و هر گز 16 گره است.امروزه گز را معادل «متر» اروپاییان گیرند. (حاشیه ٔبرهان چ معین). پیمانه ای از چوب یا از آهن که بدان جامه و قالی و پلاس و زمین و امثال آن پیمایند. (برهان) (آنندراج): ثوب خمیس، جامه ٔ پنج گزی:
رست او بدان رکو و نرستم من
بر سر نهاده هیجده گز شار.
ناصرخسرو.
موسی چهل گز بود و عصاء وی چهل گز بود و چهل گز برجست. (ترجمه ٔ تفسیر طبری). و طول چهار دیوار این گنبد تا زیر قبه ٔ آن هفتاد و پنج گز است. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138). و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 126).
بیک گز مقنعه تا چند کوشم
سلیح مردمی تا چند پوشم.
نظامی.
گر ز گور خودش خبر بودی
یک به دست از سه گز نیفزودی.
نظامی.
و اشل ده باب بوده و بابی عبارت از شش گز و گزی عبارت از شش قبضه و قبضه عبارت از چهار انگشت پس یک گز عبارت از بیست و چهار انگشت باشد. (تاریخ قم ص 109).
|| ذراع. (منتهی الارب).
- امثال:
خیابان گز میکند، کسی که درخیابانها بیهوده قدم زند. آدم بیکار.
گز نکرده پاره میکند.
مردی که نان ندارد یک گز زبان ندارد.
هر گزی و بازاری.
یک گز مطبخ به از صد گز طویله. (جامع التمثیل).
درختچه ای زینتی از تیره گزها با برگ های ریز و به هم فشرده که دارای گل های منظم و صورتی یا سفید رنگ است. از ساقه آن ماده ای شیرین و مطبوع به نام گزانگبین خارج می شود، نوعی شیرینی که آن را با شیرابه گیاه گز درست می کنند. [خوانش: (~.) (اِ.)]
(~.) (اِ.) نوعی پارچه.
(گَ) (اِ.) واحد طول که در قدیم معادل 24 انگشت بود.، ~نکرده پاره کردن کنایه از: کاری را نسنجیده و از روی بی فکر کردن.
(گَ یا گِ) (اِ.) = گاز: دندان، سن.
(~.) (ص.) گس.
(~.) (اِ.) نوعی تیر بی پر.
(زیستشناسی) درختی کوتاه و بوتهمانند با خوشههای گل سفید یا سرخرنگ و برگهای ریز که از ساقۀ آن گزانگبین گرفته میشود و چوب آن برای سوختن استفاده میشود،
نوعی شیرینی که با شیرۀ گز، شکر و سفیدۀ تخممرغ درست میکنند و لای آن مغز پسته یا بادام میگذارند،
واحد اندازهگیری طول برابر با ۱۶ گره،
* گز کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اندازه کردن پارچه یا زمین با گز، ذرع کردن،
گس، زمخت: چند پختی تلخ و تیز و شور گز / این یکیبار امتحان شیرین بپز (مولوی: ۷۵۹)،
گَزیدن
گزنده (در ترکیب با کلمه دیگر): غریبگز،
از مقیاس های طول
سوغات اصفهان
گز بندرگز از دهکده های بزرگ انزان شامل محلاتی قدیمی به نام...
سوزش ناشی از سوختن دردهای عصبی
واحد قدیمی طول به درازای یکصد و چهارسانتی متر
دو روستا به نام های گز شرقی و گز غربی در جنوب بندرگز
ور رفتن
(اسم) یکی از گونه های نارون است که در خراسان بنام گرزم و در نواحی شمال بنام ملج نامیده میشود و آنرا نارون سفید هم گویند.