معنی گزارشگر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گزارشگر. [گ ُ رِ گ َ] (ص مرکب) (از: گزارش + گر، پسوند شغل) (حاشیه ٔ برهان چ معین). معبر وتعبیرکننده ٔ خواب. (برهان) (آنندراج). || اداکننده. شرح کننده. تفسیرکننده. مفسر:
چارگوهر به سعی هفت اختر
شده بیرنگ را گزارشگر.
سنایی.
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کردمهد گزارش روان.
نظامی.
|| آورنده. || برنده. || قبول کننده. (برهان) (آنندراج).

فرهنگ معین

(~. گَ) (ص فا.) شرح دهنده، مخبر، خبرنگار.

فرهنگ عمید

گزارش‌دهنده،
مورخ،
[قدیمی] تعبیر‌کنندۀ خواب،
[قدیمی] طرح‌کننده، طراح،

حل جدول

رپرتر

مفسر خبری

مترادف و متضاد زبان فارسی

خبرنگار، رپرتر، گزارشگر، مخبر، مفسر

فرهنگ فارسی هوشیار

تعبیر کننده خواب، مورخ، خبرنگار

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر