معنی گزش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گزش. [گ َ زِ] (اِمص) گزیدن. لَسع. لَدغ. (منتهی الارب):
من بفریاد از عنای سبش
نیش از الماس دارد او به گزش.
طیان.
|| با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش.
گزش. [گ َ زِ] (اِمص) گزیدن. گز کردن چنانکه پارچه را. || (اِ) گز:... ایدون گویند که عصای موسی ده گزش بالا بود و ده گز بالای موسی بود و موسی بیست گزش از زمین برجست و عصا بزد بر کعب پای عوج بن عنق برآمد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). و به اخبار مغازی اندر ایدون است که بدان هنگام که طوفان نوح علیه السلام بود همه ٔ جهان آب گرفت و زبر هر کوهی کز آن بلندتر نبود بجهان اندر چهل گزش آب از سر آن کوه بررفته بود... (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
(گَ زِ) (اِمص.) گزیدن.
عمل گزیدن،
عمل گزیدن