معنی گل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گل. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی خاور مهاباد و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 268 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، حبوبات، توتون و چغندر است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. از راه شوسه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل. [گ ُ] (انگلیسی، اِ) دروازه ٔ فوتبال.
- گل زدن، توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن. گل کردن.
- گل شدن، وارد شدن توپ به دروازه ٔ حریف.
- گل کردن، توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن. گل زدن.
گل. [گ ُ] (اِخ) دهی است ازدهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 55هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 106 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آن غلات، نخود، بزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل. [گ ُ] (اِخ) (چشمه ٔ...) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است. (فارسنامه ٔ ناصری).
گل. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای 627 تن سکنه است. آب آن از قوریچای و محصول آن غلات و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 347 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، چغندر، توتون، برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مراغه و هزارگزی جنوب ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. هوای آن معتدل و دارای 331 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، چغندر و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گل. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری خوسف. هوای آن معتدل و دارای 236 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است و باغات زعفران نیز دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گل. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی جنوب خاوری خوسف، سر راه شوسه ٔ عمومی خوسف. هوای آن معتدل و دارای 976 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن زعفران، پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان کرباس بافی می باشد و راه مالرو دارد. دارای دبستان نیز هست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گل. [گ ُ] (اِ) سپیدی که بر ناخن افتد. فوفه. (زمخشری).
گل. [گ َ] (اِ) در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن.
- از گل هم برآمدن، از پس هم برآمدن.
- گل هم انداختن، بیکدیگربند کردن.
- گل هم کردن، بیکدیگر پیوستن.
|| گریبان.یقه (در لهجه ٔ قزوینی).
گل. [گ ِ] (اِ) پهلوی گیل. رجوع به هوبشمان ص 927 شود. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). خاک به آب آمیخته. (برهان) (غیاث) (آنندراج). طین. وَحَل. عثیر؛ گل و لای که به اطراف پایها ریزد. عثیر. گل و لای تنک. طِآه رَبدیا رَبَد؛ گل تنک. صلصال، گل نیکو. (منتهی الارب).
سرانشان به شمشیر برکرد چاک
گل انگیخت از خون ایشان ز خاک.
فردوسی.
زدی گیو بیداردل گردنش
به زیر گل و خاک کردی تنش.
فردوسی.
از سر کوه بادی اندرجست
گل من کرد زیر گل پنهان.
فرخی.
به اندازه ٔ لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی.
فرخی.
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
بنگشت خطی گرد گل اندر بنوشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار.
منوچهری.
مانده همیشه به گل اندر درخت
باز روان جانوران چپ و راست.
ناصرخسرو.
بموم و روغن و گل شوخ زخمه گه کن نرم
که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود.
سوزنی.
وز گل راه و که دیوار او
مشتری بام مسیح اندای باد.
خاقانی.
چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12).
در همسایگی آن زن گرمابه ای است هم آنجا برویم و از گنده پیر گل و شانه خواهیم... شما همین جای باشید تا من گل و شانه آرم. (سندبادنامه ص 294).
ز اولین گل که آدمش بفشرد
صافی او بود دیگران همه دُرد.
نظامی.
هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گل خویش.
نظامی.
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت.
مولوی.
یکی بنده ٔ خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش.
سعدی.
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
حافظ.
هم نان کسان حلال خورده
هم خورده ٔ خود حلال کرده.
امیرخسرو.
|| گاهی بمعنی خاک منجمد و خشک شده نیز باشد. (غیاث) (آنندراج). || خاک:
همیشه تا ز گل و باد و آب و آتش هست
نهاد خلق جهان را طبایع و ارکان.
عنصری.
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل.
سعدی (بوستان).
گر خود از اصل بنگریم او را
آب و گل مادر و پدر باشد.
؟
|| خلقت. طینت. مایه. فطرت:
گفت ای گلت از وفا سرشته
نقشت فلک از وفا نوشته.
مسعودسعد.
بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان
گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز.
سوزنی.
- امثال:
کار دل است کار خشت و گل نیست.
گاو کی داند که در گل گوهر است.
گل زن و شوهر از یک تغار برداشته اند.
ندهد گل بگل خورنده طبیب.
هر کس که او گل کند گل خورد.
- خورشید به گل یا آفتاب اندودن و پوشیدن، کنایه از کار بزرگ و مشهودی را مخفی کردن:
چنین داد، پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی به گل.
اسدی.
کسی کو با من اندر علم و حکمت همسری جوید
همی خواهد که گل بر آفتاب روشن انداید.
ناصرخسرو.
چون بشکلت نظر کنم گویم
کس به گل آفتاب انداید.
انوری.
با عشق مزن دم صبوری
خورشید فلک به گل میندای.
ابن یمین.
کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب.
ابن یمین.
- در گل فرورفتن، به کاری درماندن. به مشکلی دچار شدن:
نه سعدی در این گل فرورفت و بس
که آنانکه بر روی دریا روند.
سعدی (طیبات).
- در گل ماندن، کنایه از درماندن و عاجز شدن. سرگردان و حیران شدن:
مشو با زبون افکنان گاودل
که مانی در اندوه چون خر به گل.
نظامی.
غریق غم شدم افتاده در دل
بماندم چون خری رنجور در گل.
نظامی.
هرکه به گل دربماند تا بنگیرند دست
هرچه کند سعی بیش پای فروتر شود.
سعدی (طیبات).
- گل بر سر داشتن و نشستن، شتاب کردن. عجله کردن:
که گر گل بسرداری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی.
فردوسی.
گل. [گ ُ] (اِ) در اوراق مانوی (به پارتی) ور (گل سرخ)، اوستا وردا، ارمنی ورد، پهلوی گول، ورتا، ورد، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی، وردژس، کردی، گول (گل سرخ)، گول، (خار) زازا ویل، گیلکی گول، به عربی ورد خوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است، چنانکه گل سوسن و گل نرگس. (غیاث). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. (آنندراج). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است. پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسه ٔ اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند.
1- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. 2- جام، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. 3- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده ٔ زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. 4- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص 408-422 شود:
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یکجای نشکفند بهم.
شهیدبلخی.
مجلس باید بساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان.
رودکی.
نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
بوطاهر.
باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.
عماره.
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ.
عماره.
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
مخلدی.
زن شیر [گردیه خواهر بهرام چوبینه] از آن نامه ٔ شهریار
چو رخشنده گل شد به وقت بهار.
فردوسی.
به گل ننگرد آنکه او گل خور است
اگرچه گل از گل ستوده تر است.
فردوسی.
گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی).
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.
فرخی.
با رخ رنگین چون لاله و گل
با لب شیرین چون شهد و شکر.
فرخی.
باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن
آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن.
فرخی.
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.
منوچهری.
ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ
مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه.
منوچهری.
ناید زور هزبر و پیل ز پشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ.
عنصری.
شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر.
عنصری.
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من.
(ویس و رامین).
کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.
اسدی.
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ.
اسدی.
تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که بر گل نهاد یار بنفشه.
رفیعالدین مرزبان پارسی.
شدش گرمی از مغز یک سر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.
ناصرخسرو.
و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
و کیومرث... گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. (نوروزنامه).
گر کند خُلق ترا شاعر مانند به گل
نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا.
مختاری.
بی شدت فنا نبود راحت لقا
آری شکفته گل نبود بی خلنده خار.
عبدالواسع جبلی.
نشکفت همه جهان فضلم
نشکفته یکی گل از هزارم.
سیدحسن غزنوی.
با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت.
انوری.
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روز گل
گل چو سپر خسته پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش.
نظامی.
از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.
نظامی.
به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین. (تاریخ طبرستان).
ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است
چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر.
هندوشاه نخجوانی.
صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست.
سعدی.
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ.
سعدی (گلستان).
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است.
سعدی.
بیا کز وصل من کارت برآید
به باغ من گل از خارت برآید.
اوحدی.
صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
یارب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است.
حافظ.
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است.
حافظ.
- امثال:
گل شکفتن، مثل گل از هم بازشدن.
مثل گل آتشی، مثل گل انار.
که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ.
سنایی.
گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا.
سلمان ساوجی.
از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته.
اگر گل به دست داری مبوی، شتاب کن. عجله کن.
از گل بویی از خرس مویی.
از گل خار بهره داشتن.
از گل نازکتر به کسی نگفتن.
از گل کسی برخوردن، از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلاء).
از گل ها چه گل، یعنی از کدام اصل و خاندان. (آنندراج).
از یک گل بهار نمیشود.
پهلوی هر گل نهاده خاری است.
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
سعدی.
گل از خار برآمدن.
گل با خار است و صاف با دردی.
سعدی.
گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود.
گل بریزد به وقت سیرابی.
گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
گل به بوستان بردن.
گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند.
گل بیخار نچیده ست کسی.
جامی.
گل بی عیب خداست.
گل راضی، بلبل راضی، باغبان رضانیست.
گل سرسبد.
گل شود زر ز تابش خورشید.
گل کاغذین بوی ندهد.
(از مجمومه ٔ امثال چ هند).
گل کاغذین را به شبنم چه کار.
گل گفتن و گل شنفتن.
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد.
اوحدی.
هر جا گل است خار است.
هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست. (جامع التمثیل).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
از صفات گل:
بیرنگ. بلبل شکار. بیخار. پیش رس. تازه. تازه رس. تردامن. خودرای. خوشرنگ. دست خورده. سحرخیز. سیراب. شبنم فروش. شبنم فریب. شوخ چشم. نیم رنگ. هرزه درای. (آنندراج).
و از تشبیهات:
اطلس گل:
یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست
کش حریر سمن و اطلس گل آستر است.
خواجه سلمان (از آنندراج).
پیاله ٔ گل:
صبا شراب صفا ریخت در پیاله ٔ گل
به یک پیاله ٔ مل گشت روی گلناری.
خواجه سلمان (از آنندراج).
پیکان گل:
پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن
تا نسازند نگین ونسگالند جدل.
انوری (از آنندراج).
پیمانه ٔ گل:
صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان
میشود یاقوت در پیمانه ٔ گل ژاله ها.
صائب (از آنندراج).
جام گل:
شب در خمار باده ٔ وصل تو بود مهر
در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
سبوی گل:
آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل.
صائب (از آنندراج).
سفره ٔ گل:
سعی کن کزسفره ٔ گل هم به برگی میرسی
کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا.
خواجه سلمان (از آنندراج).
شیشه ٔ گل:
از صاف رنگ و بوی تو دُردی که مانده بود
در شیشه ٔ گل و قدح لاله ریختند.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
صفحه ٔ گل:
صفحه ٔ گل در چمن گویا نقاب یار بود
میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج).
عروس گل:
درون حجره زنگار هر سپیده دمی
عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار.
جلال الدین عضدی (از آنندراج).
کاسه ٔ گل:
شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی
دورنگی را همه در کاسه ٔ گلهای رعنا کن.
خواجه آصفی (از آنندراج).
گنبد گل:
نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل
نهاده اند و در او میکنند گلکاری.
خواجه سلمان (از آنندراج).
گوش گل:
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست.
صائب (از آنندراج).
مخمل گل:
از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست
او را چه کند مخمل گل دیرتر آید.
عرفی (از آنندراج).
مصحف گل:
کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را
کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را.
سراج المحققین (از آنندراج).
مهتاب گل:
مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ
وز لمعه ٔ او سیب قمر لعل تر آید.
عرفی (از آنندراج).
ترکیب ها:
- گلاب. گلاویز. گل افشان. گل افشانی. گل اندام. گل انگبین. گل باران. گل باره. گل باقلی. گلبانگ. گل بته.گل بدن. گل برگ. گل بوی. گل بهی. گل پایگان. گل پر. گل تپه. گل چهر. گل چهره. گلچین. گلچینی. گل خانه. گل خنده. گل خیر. گل دار. گلدان. گل در چمن. گل دسته. گل دوزی. گل رخ. گل رنگ. گل ریز. گل ریزان. گلزار. گل زرد. گل زریون. گلستان. گل طاوسی. گلغونه. گل فام. گل فروش. گل فروشی. گل قند. گل گنده. گل گون. گل گونه. گل گیر. گلنار. گل ناز. گله. گلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
اقسام گل:
گل آسمان. گل آفتاب گردان. گل اربه. گل ارغوان. گل اشرفی. گل اطلسی. گل اورنگ. گل بافرمان. گل بنفشه. گل بی فرمان. گل پارسی. گل پیاده. گل تر. گل جرت. گل جعفری. گل حجر. گل حنا. گل خروسی. گل خطمی. گل خیار. گل خیرا.گل خیرو یا خیری. گل دورنگ. گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق. گل سرخ. گل ساعت. گل سنبل. گل سوری. گل سوسن. گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ. گل عباسی. گل عجایب. گل فرنگ. گل قحبه. گل کاجیله. گل کاچیره. گل کاغاله. گل کافشه. گل کوزه (گلی که در کوزه گذارند). گل گاوزبان. گل گلایل. گل گیتی. گل لادن. گل لاله. گل لاله عباسی. گل مخمل. گل مریم. گل مشکین. گل مکرز. گل میخک. گل میموزا. گل میمون. گل نرگس. گل نسترن. گل نسرین. گل نیلوفر. گل یاس. گل یاسمن. گل یوسف. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره. شادابی:
مرا سال بر پنجه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید.
فردوسی.
|| بطریق کنایه افاده ٔ معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم، یعنی به دولت تو. (برهان) (آنندراج). || نتیجه. (غیاث). نتیجه و فایده. (آنندراج):
صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش
گل گل افتاده برو از می نابش نگرید.
وحشی (از آنندراج).
گله ٔ نیامدنها گل وعده هاست ورنه
به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی.
عرفی (از آنندراج).
صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
اینها گل آن است که بیگانه ٔ عشق است.
عرفی (از آنندراج).
|| داغ بمجاز شهرت گرفته. (آنندراج).
|| رنگ سرخ. (برهان) (آنندراج). || اخگر آتش. (برهان) (غیاث). || بهتر و خوب. (غیاث) (آنندراج). || فضول سوخته ٔ فتیله ٔ شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت. || نخبه. برگزیده از هر چیزی: گل نخودچی، گل پسرهایم فلان است. || راه گل، نام نوائی است در موسیقی:
قمریان راه گل و نوش لبینا راندند
صُلصُلان باغ سیاووشان با سروسِتاه.
(منوچهری).
|| گله. نقطه. لکه: گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. (مزارات کرمان ص 19).
(گَ) (اِ.) (عا.) گردن، گلو.
(گِ) [په.] (اِ.) خاک آمیخته با آب.، در جایی را ~گرفتن کنایه از: جایی را یک باره تعطیل کردن.
دروازه، در بازی هایی مانند فوتبال، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید، امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد. [خوانش: (~.) [انگ.] (اِ.)]
عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است. گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مخت [خوانش: (گُ) [په.] (اِ.)]
باقالی (گُ) (ص.) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینه مشخص.
گلو، گردن،
خاک مخلوط با آب،
خاک قبر،
[قدیمی] خاک،
[قدیمی، مجاز] ذات، سرشت،
* گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی بهواسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک میگردد،
(زیستشناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه که پس از مدتی بهجای آن میوه بهوجود میآید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام،
(زیستشناسی) هریک از گیاهان بوتهای یا درختچهای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه: گل لالهعباسی، گل سرخ،
نقشونگار: لباس گلدار،
[مجاز] قسمت مرغوب هرچیز: گل هندوانه،
واحد شمارش برخی چیزها، قطعه: یک گل زغال،
نوک سوختۀ فتیله،
بخش کوچک و دایرهمانند در سطح چیزی، لکه،
مهرۀ بازی گُلیاپوچ،
سگک: گل کمربند،
[قدیمی، مجاز] رُخ، چهره،
* گل آتشی: (زیستشناسی) = * گل سرخ
* گل ادریسی: (زیستشناسی) گل تزیینی به شکل خوشه، سرخ کمرنگ، بنفش و سفید با برگهای بیضی درشت که بوتۀ آن همیشه سبز است،
* گل ارمنی: قسمی خاک سرخرنگ که جنس آن آلومین، سیلیس و آهن است و در قدیم بر روی محل ورمکرده میمالیدند،
* گل استکانی: (زیستشناسی) نوعی گل تزیینی با برگهای بزرگ، گلهایی به شکل استکان یا زنگوله که در بیابان و هم در باغچه میروید،
* گل اشرفی: (زیستشناسی) گیاهی زینتی با گلهای زرد کوچک شبیه گل همیشهبهار،
* گل برف: (زیستشناسی) گیاهی پایا با ریزوم ضخیم، ساقۀ کوتاه، برگهای بیضی نوکتیز، و گلهای سفید کوچک که برگ و گل آن برای تسکین برخی بیماریهای قلبی به کار میرود، گل برفک، موگه،
* گل بهمن: (زیستشناسی) نوعی گل سفیدرنگ، با بوتۀ پرخار، برگهای دراز و بریده، و ریشۀ شبیه زردک که در جنگلها و کوهها میروید و در زمستان و میان برف گل میدهد، بهمن، بهمنان،
* گل جالیز: (زیستشناسی) = گلک
* گل جعفری: (زیستشناسی) گلی تزیینی، زردرنگ، برگهای ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کمرنگ، و زرد پررنگ مایل به سرخ دارد
* گل چای: (زیستشناسی) از اقسام گل محمدی با گلهای پُرپَر،
* گل حنا: (زیستشناسی) گلی تزیینی به رنگ سفید، بنفش یا سرخ کمرنگ با بوتۀ کوتاه و برگهای دندانهدار و نوکتیز،
* گل خنجری: (زیستشناسی) گیاهی با برگهای بزرگ و ضخیم و گلهای زردرنگ که در نواحی گرمسیر میروید و از برگهای آن الیافی بهدست میآید،
* گل ختمی: (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگهای پهن، و گلهای درشت صورتی یا مایل به ارغوانی،
* گل زرد: (زیستشناسی) نوعی گل کمپر به رنگ زرد و شاخههای بلند و پرخار که بیشتر در کوهستان میروید، تیغ کوهی،
* گل ساعتی: (زیستشناسی) گیاهی زینتی دارای برگهای بیضی و گلهای درشت شبیه ساعت به رنگ سرخ یا آبی،
* گل سرخ: (زیستشناسی) گلی معطر با گلبرگهای سرخ، ساقههای ضخیم، و برگهای بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی،
* گل سرسبد:
گل روی سبد، گل زیبا و برگزیده،
[مجاز] شخص برگزیده و عزیز،
[مجاز] آنکه طرف مهرومحبت مخصوص کسی باشد،
* گل سرنگون: (زیستشناسی) = بخور * بخور مریم
* گل سنگ: (زیستشناسی) از رستنیهای نهانزا که روی برخی سنگها یا تنۀ درختان به شکل ورقههای نازک و به رنگهای گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد میروید که برخی مصرف دارویی و برخی بهواسطۀ داشتن اِسانس و مواد رنگی در صنعت به کار میروند،
* گل سوری: (زیستشناسی) گل سرخ، گل آتشی،
* گل صدتومانی: (زیستشناسی) نوعی گل درشت و پُرپَر به رنگهای زرد و سرخ و سفید با بوتۀ پرشاخوبرگ و ریشۀ غدهای که پاجوش یا ریشۀ آن را میکارند،
* گل قاصد: (زیستشناسی) گیاهی خودرو با برگهای بریده و سبزرنگ که ساقۀ آن دارای شیرابۀ سفیدرنگ است و در کشتزارها میروید،
* گل کاغذی:
گلی که از کاغذ درست کنند،
(زیستشناسی) نوعی گل استکانی به رنگ بنفش یا سرخ کمرنگ و بسیار نازک و ظریف شبیه گلی که از کاغذ درست میکنند. بوتۀ این گیاه بزرگ و دارای ساقههای بلند و از دیوار یا پایه بالا میرود،
* گل کردن:
گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل،
[مجاز] ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن،
* گل کوکب: (زیستشناسی) = کوکب
* گل گاوزبان: (زیستشناسی) = گاوزبان
* گل گلاب: (زیستشناسی) = * گل محمدی
* گلگندم: (زیستشناسی) = قنطوریون
* گل ماهور: (زیستشناسی) گلی با برگهای بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گلهایی زردرنگ و گلبرگهایی سست، گل ماهوتی، خرگوشک،
* گل محمدی: (زیستشناسی) از اقسام گل سرخ که کمپر و کمدوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند میزنند، گل گلاب،
* گل مریم: (زیستشناسی) نوعی گل سفید و خوشبو با بوتۀ پیازدار که پیازش را میکارند،
* گل مصنوعی: گلی که از کاغذ یا مادۀ دیگر درست کنند،
* گل مولا: عنوانی برای مرد درویش، درویش،
* گل میمون: (زیستشناسی) نوعی گل به رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقههای راست و برگهای باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لبهایش از هم باز میشود،
* گل مینا: (زیستشناسی) نوعی گل که قسمت وسط آن زردرنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگهای سفید یا آبی کمرنگ دارد،
* گل نگونسار: (زیستشناسی) گیاهی تزیینی و خوشبو با ساقۀ کوتاه و گلهای سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگونسار، سیکلامن،
* گل نوروز: (زیستشناسی) = پامچال
* گل یخ: (زیستشناسی) درختی کوتاه، برگهای بزرگ و پهن و نوکتیز با گلهای زردرنگ و خوشبو که در زمستان شکفته میشود،
وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال،
دروازه،
هدف فوتبال
نماد طبیعت
طین
مظهرطبیعت، نماد بهاد، غنچه شکفته، هدف فوتبال، مخلوط آب و خاک
مظهر طبیعت
مظهر بهار
مخلوط آب و خاک
غنچه شکفته
مظهر طبیعت، نماد بهاد، غنچه شکفته، هدف فوتبال، مخلوط آب و خاک
موش درشت اندام، بار دفعه
آب بند
گل
شکوفه باز شده خاک با آب مخلوط شود