معنی گلستان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 76000گزی جنوب خاوری راین، کنار راه شوسه ٔ جیرفت به بم. هوای آن سرد و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 34هزارگزی شمال باختری نورآباد و 11هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه. محلی تپه ماهور و هوای آن سرد میباشد. سکنه ٔ آن 150 تن و آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفه ٔ غیب غلام بوده و قسمتی از آنان چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین واقع در 25هزارگزی شمال باختری نائین و 4هزارگزی شمال راه شوسه ٔ اردستان نائین. هوای آن معتدل و دارای 213 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 18هزارگزی جنوب باختری فریمان و 3هزارگزی خاور راه مالرو عمومی فریمان به تربت جام. هوای آن معتدل و دارای 199 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، میوه و چغندر است.شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 32هزارگزی خاور تربت جام. هوای آن گرم و دارای 32 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است ازدهستان مرکزی بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع در 4000گزی خاور طرقبه، سر راه مشهد به طرقبه. هوای آن معتدل و دارای 808 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ازغند بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه، واقع در 16هزارگزی شمال فیض آباد و 6هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی مشهد به کاشمر. هوای آن معتدل و دارای 145 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه واقع در 15هزارگزی شمال باختری رشخوار و 6هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی تربت به رشخوار. آب آن ازقنات و محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت وگله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع در 11هزارگزی شمال خاوری فدیشه. هوای آن معتدل و دارای 349 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن بنشن است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه مالرو و دفتر ازدواج و طلاق نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) رجوع به ده مجنون شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان دهسرد بخش بافت شهرستان سیرجان واقعدر 84000گزی جنوب بافت، سر راه فرعی بافت به دولت آباد. هوای آن سرد و دارای 89 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 50000گزی شمال میناب، سر راه فرعی کهنوج به میناب. دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان، واقع در 30000گزی شمال خاوری زرند و 3000گزی شمال فرعی زرند به چترود. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد، واقع در 17هزارگزی خاور مرکز بخش کیوی و 12هزارگزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه. هوای آن سرد و دارای 798 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و دارای مراتع و مزارع در کوههای طالش است. محل سکنای ایل شاطرانلو میباشد. در دو محل بفاصله ٔ هزار گز به نام گلستان بالا (علیا) و گلستان پائین (سفلی) معروف است و سکنه ٔ گلستان پائین 291 تن است. دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ایردی موسی بخش مرکزی اردبیل شهرستان اردبیل، واقع در 2500گزی جنوب اردبیل و 3هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز به اردبیل. هوای آن معتدل و دارای 614 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گلستان. [گ ُ ل َ / گ ُ س ِ / گ ُ ل ِ] (اِ مرکب) (از: گل + ستان، پسوند مکان). گلستو. آنجا که گل بسیار باشد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). محل روییدن گل. جایی که گل روید. محل دمیدن گل و سبزه. گلزار:
تهمتن ببردش به زابلستان
نشستنگهی ساخت در گلستان.
فردوسی.
نه همی بازشناسند عبیر از سرگین
نه گلستان بشناسند ز آبستنگاه.
قریع الدهر.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان.
منوچهری.
گیاهی چند خود روید به بستان
دهندش آب در سایه ی گلستان.
(ویس و رامین).
شاه چو دل برکند ز بزم گلستان
آسان آرد به چنگ مملکت آسان.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 635).
یکی فرخنده گل بودی که اکنون
همی فردوس شاید گلستانت.
ناصرخسرو.
آب را چون مدد بود هم از آب
گلستان گردد آنچه بود خراب.
سنایی.
ناهید سزد هزاردستان
کایوان تو گلستان ببینم.
خاقانی.
قصرش گلستان ارم صدرش دبستان کرم
در هر شبستان از نعم بستان نو پرداخته.
خاقانی.
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه.
نظامی.
خال مشکین بر گلستان میزنی
دل همی سوزی و بر جان میزنی.
عطار.
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان.
مولوی.
گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است.
سعدی (بدایع).
در گلستان ارم دوش چو از لطف صبا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت.
حافظ.
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش.
حافظ.

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) (کاخ...) رجوع به کاخ گلستان شود.

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) کنیزک سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است، سلطان یمین الدوله را به مشاهده ٔ او استیناسی تمام و به مغازله ٔ او رغبتی بر کمال بود چون به باد خزان وفات ورقات آن گلستان بر خاک ریخت و از آن [در حضرت] شاه نقل کردند او جزع بسیار کرد و این سه بیت در مرثیه پرداخت:
تا تو ای ماه زیر خاک شدی
خاک را بر سپهر فضل آمد
دل جزع کرد، گفتم ای دل صبر
این قضا از خدای عدل آمد
آدم از خاک بود و خاکی شد
هرکه زو زاد باز اصل آمد.
(از لباب الالباب ص 24 چ سعید نفیسی).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) (کوه...) کوهی است به موغانات نوسنگ در فرسنگ، در او گلهای خودرو و خوشبوست.گویند که در زمان سابق آنرا ملاحده به فردوس کرده اندو نزهتگاه ایشان است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 199).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) (کوه...) حمداﷲ مستوفی نویسد: کوهی است به طوس... رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 199.

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) چشمه ٔ... از مزارع خنامان کرمان است. (مرآهالبلدان ص 224).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش شهریار شهرستان تهران. دارای 30 تن سکنه و مزرعه ٔ شریف آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان طفرود بخش دستجرد شهرستان قم. دارای 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع در 8500گزی باختر علی آباد، کنار راه مالرو. هوای آن معتدل و دارای 320 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ گفش گیری و محصول آن غلات، هندوانه، توتون و سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان نجاری و آهنگری است. راه مالرو دارد و اتومبیل نیز میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود واقع در 16000گزی باختر نردین و 18000گزی خاور راه شوسه ٔ شاهرود به گرگان. هوای آن سرد و دارای 120 تن سکنه است. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و نمدمالی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فرهنگ معین

(گُ لِ) (اِ.) باغ گل، باغی که در آن گل - های گوناگون پرورش می دهند، گلشن.

فرهنگ عمید

جایی که درخت و بوتۀ‌ گل بسیار باشد، گلزار، گلشن. δ در شعر گاهی به‌جهت ضرورت گُلسِتان می‌گویند: گل دگر ره به گلسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱: ۱۹)،

حل جدول

اثری از سعدی شیرازی

کاخ تاریخی تهران

اولین عهدنامه ننگین حاصل جنگ ایران و روس در دوران قاجار

گلزار، باغ گل،

نخستین عهدنامه ننگین حاصل جنگ ایران و روس در دوران قاجار

مترادف و متضاد زبان فارسی

باغ، باغستان، بوستان، گلزار، گلشن، لاله‌زار

گویش مازندرانی

استان گلستان از استان های شمالی کشور که در نیمه ی دوم دهه...

فرهنگ فارسی هوشیار

محل روئیدن گل، گلزار

فرهنگ پهلوی

از نام های برگزیده

پیشنهادات کاربران

گلزار

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری