معنی گنجه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گنجه. [گ َ ج ِ] (اِخ) دهی است از دهستان شاپور بخش مرکزی شهرستان کازرون که در 26000گزی شمال باختری کازرون و 1000گزی راه شوسه ٔ کازرون به فهلیان واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 120 تن است. آب آن از رودخانه ٔ شاپور و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی جات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
گنجه. [گ َ ج َ / ج ِ] (اِ) اشکاف. اشکاب. دولاب. دولابچه. قفسه (قفصه). محفظه. کمد. || (ص) خر و الاغ دم بریده را نیزگویند و به عربی ابتر خوانند. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً به این معنی با کاف تازی و به ضم اول است، چنانکه رشیدی نوشته:
هرگز مثل زند کسی از وی حسود را
نسبت کند به عیسی کس هیچ گنجه (کنجه) را؟
شمس فخری.
رجوع به کنج و کنجه شود. || (اِ) خرجین ترکی که بر ترک ستور بندند. (ناظم الاطباء).
گنجه. [گ َ ج َ / ج ِ] (اِخ) نام شهری است مشهور مابین تبریزو شیروان (اصح شروان است) و گرجستان و مولد شیخ نظامی علیه الرحمه از آنجاست. (برهان). نام شهری است از ولایات اران در اواخر آذربایجان منسوب بدانجا را گنجوی گویند. (انجمن آرا). شهری است [به اران] با کشت وبرز بسیار و آبادان و بانعمت و از وی جامه های پشمین خیزد از هرگونه. (حدود العالم). شهر بزرگی است که قصبه ٔ بلاد اران است و اهل ادب آن را جنزه می نامند. (ازمعجم البلدان). گنجه از اقلیم پنجم است طولش از جزایر خالدات «فج » و عرض از خط استوا «م لد» شهر اسلامی است در سنه ٔ تسع و ثلاثین هَ. ق. ساخته شد شهری خوش و مرتفع بود و در این معنی گفته اند بیت:
چند شهر است اندر ایران مرتفعتر از همه
بهتر و سازنده تر از خوشی ّ آب و هوا
گنجه ٔ پرگنج در ارّان، صفاهان در عراق
در خراسان مرو و طوس در روم باشد اقسرا.
(نزههالقلوب مقاله ٔ ثالثه چ لسترنج صص 91-92).
... از قراباغ تا گنجه سی وچهار فرسنگ و از اردبیل شصت ونه فرسنگ و از سلطانیه صدوشش فرسنگ و از گنجه تا شهر شمکور که اکنون خراب است دو فرسنگ. (... ایضاً ص 181). برخی از شهرهای قدیم ایران بمناسبت وفور ثروت و ذخایر به «گنجه - غزنه » نامیده شده اند، مانند شهر گنجه در شمال آذربایجان و شهر غزنه (غزنین) در افغانستان. (مزدیسنا تألیف معین چ 1 ص 203).... در ایران زمین قدیم اسم گنجک تخصیصی به یک شهر معین آذربایجان نداشته بسا از شهرهای دیگرهم چنین نامیده میشده اند، از آنجمله است گنجه در اران (در قفقاز) و غزنه یا غزنین در زابلستان (در افغانستان) گنجه و غزنه نیز اصلاً گنجک بوده است. گنجک راکه یکی از شهرهای بسیار قدیم ایران و پایتخت آذربایجان محسوب میشده غالباً مورخین و جغرافی نویسان یونان و روم به اسم غزکا یا گنزکا و به اشکال مختلف دیگر ذکر کرده اند. آذربایجان در قدیم دو پایگاه داشته، یکی همین گنجک بوده که معرب آن جزن یا جزنق است... (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 246). این شهر تا سال 1219هَ. ق. / 1804 م. گنجه نامیده میشد، روسها بعد از اشغال آنرا یلی زاوت پل یا الی زابت پل خواندند و چون بلشویکها بر سر کار آمدند آن را کیروف آباد نامیدند. گنجه یکی از شهرهای آذربایجان شوروی است که مرکز ناحیه ٔ گنجه است و در کنار رودخانه ٔ گنجه چای، شعبه رودکر، در 180 هزارگزی جنوب شرقی تفلیس واقع شده است. سکنه ٔ آن در حدود 116هزار تن است که از نژاد تاتار و ارمنی اند. این شهر در قرون 6 و 5 میلادی بنا شده است. از قرن 4 هجری (10 میلادی) تا ابتدای قرن 7 هجری (13 میلادی) یکی از شهرهای مهم آذربایجان و مرکز تجارت و صنعت بود. در سال 481 هَ. ق. / 1088 م.) به وسیله ٔ ترکهای سلجوقی و سپس در سال 633 هَ. ق. (1235 م.) به دست مغولان فتح و ویران شد. از آغاز قرن هشتم ایرانیان آن را اشغال و سرانجام در سال 1219 روسها آن را فتح کردند. گنجه ٔ امروز در آذربایجان شوروی مقام دوم را داراست و انواع و اقسام دستگاههای متعدد خیاطی، ندافی، روغن کشی و تهیه ٔ اغذیه و مشروبات گوناگون در آنجا وجود دارد. آثار بازمانده ٔ گنجه ٔ سابق در 5 هزارگزی شمال غربی گنجه ٔ کنونی قرار گرفته و برجها، باروها، پلها، دیوار ارگ، مسجدجامع، کاروانسرای شاه عباس و آثار دیگری از آن به چشم میخورد. ناحیه ٔ گنجه در شمال، کوهستانی و شاخه های جنوبی جبال قفقاز از آن عبور میکند و به واسطه درّه های علیای کر و شعباتش یعنی آلزان و یورا مشروب میشود. در قسمت شرقی، گنجه دارای استپهای پرعلف است. و در ضمن نمکزار و با آب و هوای خشک میباشد.
معادن: گنجه دارای معادن آهن و سنگ طلا است.
کشاورزی: کشاورزی در گنجه بسیار پیشرفت کرده است و محصول آن غلات و کار کشاورزان دامپروری است. تاک در اغلب نقاط مخصوصاً در حوالی گنجه کاشته میشود و محصول قابل ملاحظه ای میدهد. کشت و پرورش توت و کرم ابریشم گنجه نیز قابل ذکر است:
ز گنجه چون به سعادت نهاد روی به راه
فلک سپرد بدو گنج و ملک وافسر و گاه.
معروفی بلخی.
نظّاره به پیش در کشیده صف
چون کافر روم بر در گنجه.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 181).
گویند که سلطان مهین بر در گنجه ست
در گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد.
خاقانی.
گاه از سگ گنجه ام به فریاد
گاه از خر آوه جفت افغان.
خاقانی.
رنج دلم را سبب، گردش ایام نیست
فعل سگ گنجه ست قدح خر روستا.
خاقانی.
ز گنجه فتح خوزستان که کرده ست
ز عمان تا به اصفاهان که خورده ست.
نظامی.
رکاب از شهربند گنجه بگشای
عنان شیرداری پنجه بگشای.
نظامی.
چو درگرچه در بحر گنجه گمم
ولی از قهستان شهر قمم.
(منسوب به نظامی).
آن مادر شوم چون زاد ترا (کذا)
از گنجه به ابخاز فرستاد ترا.
مجد همگر.
یکی پادشه زاده در گنجه بود
که دور از تو ناپاک سرپنجه بود.
سعدی (بوستان).
از گنجه چو گنج آن گهرریز
در هند چو طوطی این شکرریز.
جامی.
گنجه. [] (اِخ) دهی است جزء دهستان قمرود بخش حومه ٔ شهرستان قم که در 25هزارگزی شمال قم و 4هزارگزی خاور راه شوسه ٔ قم به تهران واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 320 تن است. آب آشامیدنی آن از قره چای تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی گله و شترداری، هیزم کشی، کارگری و صنایع دستی زنان جاجیم و قالیچه بافی است. ساکنین از طایفه ٔ شاهسون هستند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
گنجه. [گ َ ج َ] (اِخ) دهی است از جزء دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت که در 9هزارگزی شمال رودبار، کنار سفیدرود و راه شوسه ٔ و در 68هزارگزی رشت واقع شده است. هوای آن معتدل مرطوب و مالاریایی و سکنه اش 520 تن است. آب آن از نهر تولی و چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، زیتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کسب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
گنجه. [گ َ ج ِ] (اِخ) دهی است از دهستان اقشار بخش اسدآباد شهرستان همدان که در 16000گزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و 1000گزی آلنجه واقعشده است. هوای آن سرد و سکنه اش 197 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گنجه. [گ َ ج ِ] (اِخ) دهی است از دهستان علیشروان بخش بدره ٔ شهرستان ایلام که در 65000گزی خاور ایلام و 9000گزی جنوب راه مالرو بدره به ایلام واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 100 تن است. آب آن از رودخانه ٔ گنجه است. محصول آن غلات، توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گنجه. [گ َ ج ِ] (اِخ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 42هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 5هزارگزی خاور راه شوسه ٔ شاه زند به ازنا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 715 تن است. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گنجه. [گ َ ج ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن که در 11هزارگزی شمال باختری داران و 2هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ ازنا به اصفهان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 1636 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه است. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم و قالی بافی است. راه شوسه و دبستان دارد و در حدود 20 باب دکان بدانجاست. تپه ٔ مخروطی شکلی که در آنجاست بنابه گفته اهالی در زمان قدیم آتشکده بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
گنجه. [گ َ ج َ / ج ِ] (اِخ) از نواحی لرستان است میان خوزستان و اصفهان. (از معجم البلدان).
گنجه. [گ َ ج َ / ج ِ] (اِخ) قصبه این ناحیه [ناحیه تل خسروی از کوه گیلویه فارس] را گنجه گویند به مسافت بیست وچهار فرسخ از بهبهان دور افتاده است. (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 266).
(گَ جِ) (اِ.) اشکاف، قفسه، کمد کوچک.
دولابچه، اشکاف،
قفسه، اشکاف
قفسه
اشکاف
اشکاف، دولاب، قفسه
خوک کوچک – بچه ی خک
دولابچه، قفسه، اشکاب، محفظه، کمد