معنی گوش کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گوش کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) شنیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). استماع. نیوشیدن.گوش دادن. اصغاء. شنودن. گوش فرا دادن:
شنیدی همه جنگ مازندران
کنون گوش کن رزم هاماوران.
فردوسی.
از حجت اگر گنگ نخواهی که بمانی
در پیش خداوند سوی حجت کن گوش.
ناصرخسرو.
جهاندیده پیران بیدارهوش
چو گفتار گوینده کردند گوش.
نظامی.
چو خسرو گوش کرد این بیت چالاک
ز حالت کرد حالی جامه راچاک.
نظامی.
چو شیرین گوش کرد آن پندچون نوش
نهاد آن پند را چون حلقه در گوش.
نظامی.
این سخن پایان ندارد گشت دیر
گوش کن تو قصه ٔ خرگوش و شیر.
مولوی.
پیام اهل دل است این خبر که سعدی داد
نه هر که گوش کند معنی سخن داند.
سعدی (طیبات).
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کردکه با ده زبان خموش آمد.
حافظ (دیوان ص 119).
|| پذیرفتن. کار بستن: بنی اسرائیل را پندمی داد نمی پذیرفتند و سخن وی را گوش نمی کردند. (قصص الانبیاء).
ز راه دوستی این پند بنیوش
که رستی گر کنی این پند را گوش.
ناصرخسرو.
معنی الترک راحت گوش کن
بعد از آن جام بلا را نوش کن.
مولوی.
پند او را از دل و جان گوش کن
هوش را جان ساز و جان را هوش کن.
مولوی.
نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش
گربشنوی سبق بری از سعداختران.
سعدی (صاحبیه).
گشایشت بود ار پند بنده گوش کنی
که هر که پند شنید و سخن جهان بگشاد.
سعدی.
هش دار که گر وسوسه ٔ عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه ٔ رضوان به در آیی.
حافظ (دیوان ص 353).
پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن.
حافظ (دیوان ص 275).
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانارا.
حافظ (دیوان ص 4).
با پرده های گوش خود از هوش رفته ایم
پندی که داده اند به ما گوش کرده ایم.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
به در می گویم دیوار تو گوش کن، روی سخن به ظاهر با یکی و در باطن با دیگری است.
|| منتظر بودن. امید داشتن:
به چنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضله ٔ دیگران گوش کن.
سعدی (بوستان).
|| نگاه داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء). حفظ کردن و به مجاز تقلید کردن:
کلاغی تک کبک را گوش کرد
تک خویشتن را فراموش کرد.
نظامی.
شنیدن، توجه کردن، پذیرفتن. [خوانش: (کَ دَ) (مص ل.)]
شنیدن، استماع، گوش دادن، توجه کردن
نیوشا
شنودن، استماع، شنیدن