معنی یالمند در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

یالمند. [م َ] (ص مرکب) عیالمند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عیالمند و خداوند اهل و عیال و فرزند. (ناظم الاطباء):
ضعیفم یالمندم تنگدستم
چه خوانم داستان رامی و ویس.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
بودم حکیم سوزنی از چند سال باز
تا یالمند گشتم، گشتم تحکمی.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).

فرهنگ معین

(مَ) (ص.) مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد.

فرهنگ عمید

ویژگی مردی که زن و فرزند دارد: ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی: لغت‌نامه: یالمند)،

حل جدول

عیالوار

دارای زن و فرزند

فرهنگ فارسی هوشیار

عیالمند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر