معنی یکه تاز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

یکه تاز. [ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) مبارزی که تنها بر حریف خود بتازد و منتظر معد و معاون نباشد. || کسی که در تاخت، دوم خود نداشته باشد. (آنندراج). کسی که در تاخت وتاز منفرد و بی نظیر باشد. (ناظم الاطباء):
آن سوار یکه تازم در بیابان جنون
کآفتاب ومه کنندم آرزوی شاطری.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
یکه تازان است پر بر جان زده
یک سواره بر صف مردان زده.
؟ (از آنندراج).
|| لقبی بوده است که به روزگار صفویه به بعض سپاهیان داده می شد. (از یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

(~.) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا.

فرهنگ عمید

ویژگی سوار بی‌همتا،
[مجاز] دلیر و بی‌باک،
ویژگی سواری که تنها بر حریف خود بتازد،
آن‌که در تاخت‌وتاز بی‌نظیر باشد،

حل جدول

سوار بی نظیر

فرهنگ فارسی هوشیار

مبارزی که تنها بر حریف خود بتازد و منتظر معد و معاون نباشد، بی همتا و بی باک و دلیر

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر