معنی یک به یک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
یک به یک. [ی َ / ی ِ ب ِ ی َ / ی ِ] (ق مرکب) یکان یکان. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). یکایک. (ناظم الاطباء). یک یک. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). یکی یکی. به ترتیب. (یادداشت مؤلف). یکی پس از دیگری. یکی بعد از دیگری:
همه مهتران یک به یک با نثار
برفتند شادان بر شهریار.
فردوسی.
همین گویش از گفته ها یک به یک
که در بارمان است یکسر نمک.
فردوسی.
نبینی کز خراسان من نشسته پست در یمکان
همی آید سوی من یک به یک هرچم همی باید.
ناصرخسرو.
شاه یک اسبه برفلک خون ریخت دی را نیست شک
آنک سلاحش یک به یک بر قلب هیجا ریخته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 370).
دوبه دو با حریف جان بنشین
یک به یک غدر آسمان برگیر.
خاقانی.
اگر یک دم زنی بی عشق مرده ست
که بر ما یک به یک دمها شمرده ست.
نظامی.
برگشادی مشکل ما یک به یک
تا نماندی در دل ما هیچ شک.
عطار (منطق الطیر).
وانگهانی آن امیران را بخواند
یک به یک تنها به هریک حرف راند.
مولوی.
خواجگان و شهرها را یک به یک
بازگفت از جان و از نان و نمک.
مولوی.
دست بر نبضش نهاد و یک به یک
بازمی پرسید از جور فلک.
مولوی.
هرکه باشد زحال ما پرسان
یک به یک را سلام ما برسان.
؟ (از یادداشت مؤلف).
|| کلاً. تمام.همگی. بالتمام. همه:
سران یک به یک خوبی آراستند
همه خوبی و آشتی خواستند.
فردوسی.
چو قیصر به نزدیک ایران رسید
سبک یک به یک تیغ کین برکشید.
فردوسی.
شما یک به یک سر پر از کین کنید
بروهای جنگی پر از چین کنید.
فردوسی.
به گیتی ز گفتار تو زنده ایم
همه یک به یک مر تو را بنده ایم.
فردوسی.
به قیصر سپارم همه یک به یک
از این پس نوشته فرستیم و چک.
فردوسی.
شکر یزدان را که این یک دستبوسش دست داد
تا کند خار سپهر از پای بیرون یک به یک.
انوری.
|| هریک. هرکدام. هریک به تنهایی. (یادداشت مؤلف):
دو جنگی که برنا و دانا بدند
به دل یک به یک کوه خارا بدند.
فردوسی.
بر او آفرین کو جهان آفرید
ابا آشکارا نهان آفرید
به پیغمبرش بر کنیم آفرین
به یارانْش بر یک به یک همچنین.
فردوسی.
|| سراسر. تماماً. بالتمام:
بزد بر کمربند گردآفرید
زره بر تنش یک به یک بردرید.
فردوسی.
|| همه. تمام. به جزئیات. کلاً. (از یادداشت مؤلف). جزٔبه جزء:
بپرسید از او پهلوان از نژاد
بر او یک به یک سروبن کرد یاد.
فردوسی.
همه چیزها یک به یک برده نام
به سنگ اندرون کنده دیوار و بام.
اسدی (گرشاسبنامه ص 340).
رفت در گنجهای پنهانی
یک به یک ساخت برگ مهمانی.
نظامی.
گر انگشتی زدی بر بینی آن ماه
ملک را یک به یک کردندی آگاه.
نظامی.
بازجستند از آنچه داشت نهفت
یک به یک با دو رازدار بگفت.
نظامی.
چون یک به یک این سخن فروگفت
در گفتن این سخن فروخفت.
نظامی.
که پرسید از من اسرار فلک را
که معلومش نکردم یک به یک را.
نظامی.
منهیان را یکان یکان به درست
یک به یک حال آن خرابی جست.
نظامی.
با سلیمان یک به یک وامی نمود
از برای عرضه خود را می ستود.
مولوی.
این نشانیها که گفت او یک به یک
خانه ٔ ما راست بی تردید و شک.
مولوی.
خواجه گفت ای پایمرد بانمک
آنچه می گفتی شنیدم یک به یک.
مولوی.
قاری به جمع اقمشه نیکو معرفی است
کو نامهای این همه گفته ست یک به یک.
نظام قاری.
|| به معنی یکایک است که ناگهان و غافل باشد. (برهان) (آنندراج). ناگهان. غفلهً. (یادداشت مؤلف):
یک به یک از در درآمد آن نگار
آن غراشیده ز من رفته به جنگ.
علی قرط (از صحاح الفرس).
|| یکی به دیگری. «یک به یک نماند، یعنی یکی به دیگری نماند». (حواشی و تعلیقات فیه مافیه ص 342). || فوراً. فی الفور. علی الفور. (یادداشت مؤلف). در دم. || (اِ مرکب) به معنی شبه ویقین هم به نظر آمده است. (از آنندراج) (برهان). شبه و مانند و یقین. (ناظم الاطباء).
یکایک، یکییکی، یکانیکان،
دانه به دانه