ممدود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ممدود. [م َ] (ع ص) کشیده و دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده شده: سایه ٔ همایونش بر همه ٔ جهانیان ممدود. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت. (کشف الاسرار ج 2 ص 545).
- الف ممدود، در عربی الفی است که بعد از آن همزه باشد، چنانکه در کساء و رداء. (از تعریفات جرجانی). مقابل الف مقصور یا مقصوره.
- ظِل ّ ممدود، سایه ٔ دراز و همیشه. (مهذب الاسماء). سایه ٔ کشیده و همیشه. (یادداشت مرحوم دهخدا): و ظِل ه ممدود. و ماء مسکوب. (قرآن 30/56-31). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت. (کشف الاسرار ج 2 ص 545).
- ممدود شدن، امتداد یافتن. کشیده شدن.
- ممدود کردن، کشیدن. امتداد دادن.
- || گستردن.
|| دارای علامت مد. (ناظم الاطباء). || از اصطلاحات هیأت است. رجوع به شرح دیوان انوری تألیف شهیدی ص 164 و 176 شود.
ممدود. [م َ] (اِخ) ابن عبداﷲ واسطی ربابی. بدو مثل می زدند در معرفت موسیقی با رباب. به سال 638 هَ. ق. در بغداد درگذشت. (از تاج العروس ج 1 ص 263).
کشیده شده، دارای علامت مد. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]
دارای علامت مد،
[قدیمی] کشیده و دراز،
سایه دراز
کشیده، طولانی، دراز، گسترده، وسیع
دراز شده کشیده شده (اسم) کشیده شده. یا ظل ممدود. سایه دراز: } بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت. . { (کشف الاسرار 545: 2)
مَمدُود، (اسم فاعل از مَدَّ) گسترده، کشیده شده، دراز کرده (دست را...)، طولانی شده، یاری شده، کمک گردیده، تقویت شده، ایضا کثیر و زیاد، هر کلمه ای مُعرَب که آخرش همزه بعد از الفِ زائده باشد مثل صحراء، بیداء، اهداء و غیره،